* دیشب یاس برای دومین شب متوالی تب دار بود . با کلی غرولند خلاصه تونستیم راضیش کنیم تا آخره شب ببریمش بیمارستان . اورژانس بیمارستان بی نهایت شلوغ بود . خلاصه دکتر به یه آمپول بتامتازون و کپسول آزیترومایسین قناعت کرد :) از طرفی مامان اینا هم از دیروز ظهر اومدن خونه ی ما تا نقاش خونه رو رنگ کنه . اون بنده ی خدا هم انقدر این چند روز به خودش فشار آورد که دست راستش از بازو درد میکرد . از دکتر خواستم یه آمپول مسکن هم برای مامان بنویسه تا بلکه شب بتونه راحت بخوابه . ایشون هم متوکاربامول تجویز کردن . وقتی برگشتیم خونه اول آمپول مامانُ تزریق کردم که خودش متشکل از دو تا تزریق جدای از هم بود . دومیُ که تزریق کردم یاس به هق هق افتاده بود . بچه غصه ش گرفته بود که بعد از مادرجون نوبت خودشه :دی ! شکر خدا بعد از تزریق بتامتازون مقدار سرفه هاش خیلی خیلی کمتر شد و دم ِ صبح دیگه تب دار نبود . الان هم خیلی بهتره .
** دیروز مراسم سوم ِ شوهر عمه م [عموی مامانم] بود . به اتفاق مامان و یاس در مراسم سوم شرکت کردیم . یاس هنوزم که هنوزه نمیتونه نسبت های ما رو با این خونواده درک کنه . در کل اینجوری بگم اگه من بخوام برای شما هم توضیح بدم شمام نمی تونین درک کنین ! از بس که نسبت های ما پیچیده ست . یادمه خواهر محمد تو آی تی پزشکی مشغول بود . عموجون کامران منم اونجا مشغول بود . در واقع حضور عموجونم در اون اداره بهونه ای شد تا خواهر محمد هم در اونجا مشغول به کار شه . از قضای روزگار دایجونم که با خواهر ِ محمد ازدواج کرده دوست صمیمی و دوران کودکی عموجونم بوده :) تا اینجاشُ درک کردین ؟؟ خواهر محمد به همکاراش گفته بود که من [آوا] خواهرزاده ی همسرش هستم . یه روز با زنداییم [خواهر محمد] رفتیم اداره شون . بعد از معرفی کردن من به همکاراش نشستم تو جمعشون و کمی حرف زدیم ، تا اینکه عموجونم وارد شد . منم با لبخندی پت و پهن رفتم سمت عموجونم و باهاش رو بوسی کردم . همکارای خواهرمحمد از تعجب هنگ کرده بودن که منی که زن داداش فلانی هستم (!) چرا رفتم با آقای فلانی روبوسی کردم . همونجا بود که خواهر محمد اون بُعد ِفامیلی مارو هم بیان کرد . اینکه من هم برادرزاده ی آقا کامران هستم و از طرفی خواهرزاده ی " عید شب وچه " :دی بندگان خدا میگفتن وااااااااااااای آنوشاجان [اسم مستعار خواهر محمد] دیگه بسه ، ما قاطی کردیم :دی
حالا مطمئنا من بخوام بگم چه نسبت های پیچیده ی دیگه ای داریم شمام دستاتونُ میذارین رو سرتون و میگید آواااااااااااااااا دیگه بسه ...