MeLoDiC

عصر جمعه ای که دلگیر نبود :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

عصر جمعه ای که دلگیر نبود

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ق.ظ

* طـی چند روز گذشته من دو تا شیفت عصر و شب پشت هم داشتم که شکر خدا شیفت قبلی زدم کمرشُ شکوندم . البته شیفت بعدی هم عصر و شب بود که دیگه سرپرستار لطف نمودن و عصرمُ حذف کردن ! و این چنین شد که روح و روانم شاد شد . امروز بعد از برگشتن به خونه دیدم مامان حاجی تنهاست . ماشین هم نبود . دلم هُری ریخت که نکنه زبونم لال اتفاقی افتاده ولی وقتی چهره ی نگرانمُ دید سریعا گفت حمیده آزمایش ناشتایی داشت رفتن تا آزمایشگاه ! خیالم راحت شد . کمی بعد حمیده جون و باباحاجی با دو تا نون بربری خشخاشی داغ برگشتن خونه . یه صبحونه ی گرم و خوشمزه خوردم ! زمان خواب و استراحتم تازه شروع شد . سپردم برای ناهار بیدارم کنن تا بعد از چندین و چند روز دور هم ناهار بخوریم . 

ساعت 15:00 دور سفره ی ناهار مشغول خوردن املت و ماهی (کولی) بودیم . حسابی هم چسبید ! شمالیهاش میدونن ماهی کولی چقدرررررر لذیذه ! مخصوصا با املت سیر و برنج ناب ِ شمال . جای دوستان خالی . 

بعد از ناهار به اتفاق حمیده جون راهی مرکز خرید شدیم . ما اصولا به نیت خرید سه چهار قلم جنس میریم بازارگردی ولی بعد با کلی خرید و جیبی خالی برمیگردیم منزل . امروزم مثل همه ی روزها ! کمی لوازم خوشگلاسیون خریدیم و کمی هم سنجد و حلوا ارده ! در راه برگشت یهویی به نون داغ - کباب داغ رسیدیم . یه نگاه شیطنت آمیز به مکان مورد نظر کردیم و یه لبخند گنده هم رو لب جفتمون نشست و دست در دست هم قدم زنان عرض کانالُ طی کردیم و با سلام و خسته نباشید وارد محل مذکور شدیم . 


دو سیخ جیگر ( میدنم درستش جگره ولی عشقم میکشه بگم جیگر ) بهمراه یک سیخ دل و قلوه ! بهمراه دوغ محلی - سنتی و نون داغی که خوشمزگیشُ چند برابر کرده بود . خلاصه که بقول حباب زدیم بر بدن و آخرِ کاری کمی لیمو ترش هم خوردیم بلکه معده ی متعجبمون کمی آروم و قرار بگیره :))) خداییش خیلی چسبید . لذت این سور و سات یهویی در حدی بود که احتمال زیادی میره که باز سر از اون مکان در بیاریم :)))) و همه ی اینا در حالی بود که وقت خروج از خونه از مامان حاجی خواستیم که برای شام غدا درست نکنه تا با معده ای سبک مثلا راحتتر بخوابیم . دیگه خودتون تصور کنین با چه رویی برگشتیم خونه خخخخخخـ :)

** چـند روز قبل در راه ِ رفتن به تهران بودم که اولین ایستگاهی که قطار ایستاد چهار تا خانم میان سال به همراه دختری فوق جوون اومدن و از بین تماااااام صندلی های خالی که موجود بود به محض دیدن ِ من گفتن " اینجا خانم نشسته ، بیاین همینجا بشینیم" و نشستن کنارم . و از همون اول ِ نشستن عطر انواع غذاها رو استشمام کردم . قورمه سبزی ! پیاز سرخ کرده و حتی بادمجون سرخ کرده . حالا این عطرهای قاطی پاتی به کنار . این پنج نفر از هر دری حرف زدن ، بلند بلند میگفتن و می خندیدن . به شدت کلافه شده بودم . مخصوصا از بوی پیاز خامی که تو هوا پخش میشد . تا حد زیادی هم عصبانی بودم و شدیدا داشتم خودمُ کنترل میکردم که چیزی نگم . واقعا نمی دونم با این همه صندلی یکدست خالی اینا چه اصراری داشتن که بیان جفت من بشینن ؟!؟!؟ کمبود جا هم که نبود . منم چپیده بودم به شیشه و دیگه حتی از دیدن مناظر هم لذتی نمی بردم . تنها راهکاری که به ذهنم خطور کرد این بود که قبل از رسیدن به ایستگاه بعدی از جام بلند شم و به بهونه ی رسیدن به مقصد میدون رو خالی کنم و از اونجا دور شم . با عذرخواهی از جام بلند شدم و اونها هم کمی یه ور شدن تا من از بینشون رد شم و خیلی سریع به سمت پله های روون شدم و اینبار ترجیح دادم وارد سالن واگن ها نشم و همون قسمت ورودی واگنها روی جفت صندلی خالی بشینم و از غروب زیبا و دلگیر خورشید لذت ببرم . 


+ یه سری از افراد هستن که معطر بودن ِ زن ِ خونه به عطر غذا رو در واقع نشونه ی کدبانوگری می دونن . من کاری به افکار دیگرون مخصوصا در چارچوب منزلشون ( چارچوب شخصی ) ندارم ولی کسی حق نداره با افکار شخصی موجبات ناراحتی دیگرونُ فراهم کنه اونم در خارج از چارچوب شخصیشون . این دقیقا مثل سیگار کشیدن در یک فضای بسته مثل ماشین می مونه و شدیدا آزار دهنده ... تا حدی که دلم میخواد همچین با پشت دست بزنم تو دهنشون که سیگار طول مری و معده و روده رو یه کله طی کنه :(((((( 

  • شنبه ۹۴/۰۸/۲۳
  • ** آوا **

نظرات  (۸)

حس میکنم خیلی خسته میشه یه.پرستار و وقتی میخواد بیاد خونه باید کاملا خونه آروم باشه تا بتونه انرژی از دست رفته اش سر جاش بیاد.
نوش جونت ماهی و کباب و نون داغ. 
و اگه این مشکلو داری با بوی این جور آدما من یه مشکل دیگه هم دارم از بوی عطرایی که سرم رو به.شدت بدرد میارن و حالم تقریبا به مرز بهم خوردگی هست.
پاسخ ** آوا ** :
سلام دزیره ی عزیزم ... اخ از خستگی نگو. شده از شدت خستگی حتی نای نفس کشیدن هم نداشته باشی ؟؟؟ من اکثرا این جوری هستم :)))) البته از حق نگذریم خونواده ی همسر برای رفع خستگی و ایضا استراحتم همه جوره ارامش رو برام مهیا میکنن . خدا خیرشون بده . 
منم از بوی عطر تند سر درد میشم . و گاهی بوی لوازم ارایشی بانوان حتی کلافه م میکنه . مخصوصا این کرم پودرهایی که خیلی عطر دارن منجر به تنگی نفسم میشن . ولی بوی سیگار دیگه خیلی فاجعه ست 
همچنان میخونمت آوا بانو و پیگیر نوشته هات هستم ،ببخش که کمرنگم اما همیشه بیادتم بانو
پاسخ ** آوا ** :
خواهش میکنم عزیزم . تا همین اندازه هم شرمنده کردی ما را بانو جان 
ایییییییی بوی غذااااااااا...

اووووووووووووف کوووووولی

پاسخ ** آوا ** :
:)))))))))) 
سلام آوا جان. عجب حکایتی بوده قطار سواری همراه با بوی غذا. میدونی چیه؟ به نظر من بیعرضه ترین و کثیف ترین زن خانه دار زنی هست که بوی پیاز داغ و صد جور غذای دیگه بده. اصلا هم نشان کدبانوگری نیس. علامت جهالت و عقب موندگی و ببخشید آقایون...مرد ذلیلی اونم از نوع حادش هست. یعنی فکر میکنه اگه بوی غذا نده میگن چه زن بی هنری. من بشخصه به اراجیف مذهب مابانه خشکه مقدس ها کار ندارم.زن باید بوی عطر بده چه توی خونه چه بیرون. بیرون از خونه در حد نرمال که لااقل بوی آشپزخونه و پوشک بچه نده. توی خونه هم در حد گل. ماهی کولی یبار گرفتم به نظرم گوشتش زمخت بود. همونه یا به اسم کولی بهمون دادن؟راستی کی میای مشهد؟؟؟؟
پاسخ ** آوا ** :
سلام روشنای عزیزم . وای اره خیلی بد بود . منم انقدر بدم میاد بوی غذا و این چیزا به تن و لباسم بشینه . وای مثلا بوی ماهی ... هر زمان میهمان برام میخواست بیاد زودی غذاهارو سر و سامون میدادم تا حتما حتما قبل از رسیدن مهمونا بتونم یه دوش سرپایی بگیرم تا اثار بوی غذا بره . ولی خب یه سری اصلا براشون مهم نیست و بدتر از همه اینکه براشون مهم نیست که باعث ازار بقیه بشن . یه روز جلسه ی اولیا مربیان رفته بودم بغل دستیم بوی گند میداد . تند و تند هم باهام حرف میزد . وااااای بوی ماهی شور میداد ... یادم میاد عُقم میگیره . 
من نمیدونم چه نوع ماهی خوردی ولی ماهی کولی در واقع بچه ماهی ِ . اتفاقا گوشتش بقدری نرم ِ که حد نداره و نرمتر از اون حتی استخوناش ِ برای همین اکثرا خوب برشته میکنن و درسته می خورنش . حالا بعضی انواعش تیغهای سفتی داری که نمیشه استخونو خورد ولی اونیکه ما داشتیم حتی  جمجمه شُ خوردم :)))))))) حالا میام عزیزم :**********
کلا بوی بد داشتن از هر نوعش غیرقابل تحمله!!! بعضیها ولی هیچ وفت حواسشون نیست به این مسٸله-___- 
جمعه ما هم جمعه خووووبی بود:)))
پاسخ ** آوا ** :
خدارو شکررررررررررررر :*********
سلاممم
خوبی
می بینم که زنداداش و خواهرشوهر جیگری زدیم به بدن و روشن شدید
نوش جانتون
دوغ محلی رو عشقه اوففففففف......

من عاشق قرمه سبزی ام اما از پیچیدن بوش تو فضای خونه بدم میاد چه برسه که رو لباس هم بمونه
خوب کاری کردی پاشدی رفتی
حسابی رو اعصاب بودند اونم از نوع بودار
........
سلام برسون بووووووووووس
پاسخ ** آوا ** :
سلام عزیزممممممممممممممممممممم خوبی دختر دایی نازم ؟؟؟؟؟ اره والله . جات خیلی خیلی خالی . انقدر چسبید که نگووووو 
تو رو که دیگه می شناسم . اصلا نمی شد اون جوُ تحمل کرد . نمی دونم چه اصراری بود که بیان جفت من بشینن و حرف بزنن . باز اگه باقی صندلی ها پر بود خب یه چیزی ولی در همچین جاهایی ادم باید رعایت بقیه رو هم بکنه . 
شمام سلام ویژه به زاما برسون . همینطور به قاصدک و زندایی :************ و الباقی اقوام جویای احوال :**********
واای چقدر عقبم...
سلام خوبی آجی؟ چقدر من کم میام از زندگی این روزها.
یهو دیدی تموم شدم و رفت.والا
پاسخ ** آوا ** :
سلام شادی عزیزم . خوبی ؟ انشالله که هر جا هستی موفق باشی ابجی عزیزم . 
خدا نکنه . این چه حرفیه که میزنی :(((( با این حرفا خواهشا دلمُ خون نکن شادی 
  • ♥ღஜ یزدان ♥ღஜ
  • سلام اوا جان" به به کولی و املت بهمراه سیر خام چی میشه!!!!!!!!!!!!!!!! نوش جونتون" اما یچیزی" از کدبانو و بوی بد غذاهای ناخواسته شروع کردید اما یهویی چی شد تو دهن اون سیگاری بدبخت زدی که مسیر ریه و مری و نای و معده رو طی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حقیقتا موندم بدبخت سیگاریه از کجا اومدش؟؟؟؟؟؟؟؟
    پاسخ ** آوا ** :
    سلام. روزتون خوش. بله کولی و املت . البته سیر خام نههههههه من از سیر خام اصلا خوشم نمیاد😕سیر سرخ شده تو املت ریخته شده بود😍
    اخه هر دوشون به یک اندازه لجمو در میارن. حالا سیگاری که تو جمع سیگار بکشه بدترررررررررررر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">