MeLoDiC

دمنوش به وقت ِ سرفه ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دمنوش به وقت ِ سرفه ...

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ

* بـه مدت پنج شبانه روز ِ که از سرفه های شدید واقعا رنج می برم . این سرماخوردگی کوفتی نمیدونم چرا از وجودم ریشه کن نشد که نشد . بعد از چهل و هشت ساعت سرفه ی بی امان خلاصه دو روز قبل علایم سرماخوردگی رونمایی شد و تازه به این باور رسیدم که سرمای نهفته همچنان در وجودم بوده و حالا وقت نمایان شدن ِ ! همه نوع دارو مصرف کردم و توصیه های درمانی سنتی و غیر سنتی رو انجام دادم . ولی اثری از بهبودی و حتی بهتر شدن نبود و نبود که نبود ! سرفه ها بقدری شدید بود که تموم قفسه ی سینه و استخون جناغم درد میکرد و گاها حس میکردم با هر سرفه مغزم به پشت جمجمه اصابت میکنه و برمیگرده سر جاش . بنده ی خدا مامان حاجی انواع سوپ و فرنی های گرمُ مهیا میکرد بلکه علایم فروکش کنه ! و امشب هم آش شلغم تهیه دیدن . شکر خدا ویروسی نبوده و تنها من دچارش شدم . بدبختی وقتی به اوج خودش میرسه که برای خواب و استراحت سرمُ میذارم روی متکا . اونوقته که تازه انگار تارهای صوتیم یادشون میاد که همنوازی نداشتن و یه بند واسه خودشون آلارم میدن . 

امروز به اتفاق باباحاجی و مامان حاجی رفتیم میدون تره بار تا کمی مایحتاج بخریم . منم بلافاصله رفتم به عطاری و درخواست نشاسته کردم . ولی به پیشنهاد اون آقا قید نشاسته رو زدم و در نهایت به مقدار مساوی گل ختمی و پنیرک خریدم تا به صورت دمنوش آماده کنم و بخورم بلکه سرفه هام فروکش کنه . فعلا یک دوز میل نمودیم :)))) انشالله که این مورد موثر واقع گردد ... 


** از اونجا که حالا در کنار خونواده ی همسرم زندگی میکنم گاهی که میخوام اینجا بنویسم برام کمی سخته بنویسم مادرشوهر و پدرشوهر . ترجیحا به زبون طفولیت یاس می نویسم مامان حاجی و باباحاجی ! و یاد خاطره ای از دوران کودکی یاس میفتم که الان یهویی دلم خواست اینجا بنویسم تا شما هم بخونین و بعدها خودش که دید شاید لبخندی از به لبش بیاد . 

+ محمد وقتی می خواد پدرشُ صدا بزنه به اسم " حاجی " خطابش میکنه . باقی بچه ها و همینطور من هم " بابا " میگیم . اون وقتها که یاس تازه میخواسته لفظ پدرجونُ یاد بگیره با دیدگاه خودش از ترکیب هر دو " بابا - حاجی " استفاده کرد و پدرجون ِ پدریش شد " بابا حاجی" و مادرجون پدریش هم شد " مامان حاجی "

+ اما خونواده ی ما ! همگی پدرمونُ " باباجون " صدا میکنیم و مادرم در جمع " آقا " صداش میزنه . و همون وقتها باز یاس یه اسم تلفیقی با دیدگاه خودش برای پدرم در نظر گرفت به اسم " آقا بابا " که البته با لفظ تند " آق بابا " صدا میزده :)))) و مادرمُ در زمانها و مکانهای مختلف به اسم های " مامان - مامان خیری - مامانی - مادرجون " صدا میزده . بعدها که کم کم بزرگتر شد باباها شدن پدرجون و مامانها هم شدن مادرجون :) البته هنوزم گاهی مامانم برای یاس همون مامان خیری ِ :)))) دلم یهویی هوای دوران کودکی و طفولیت ِ یاسُ کرد . همونوقتها که دو لپی سوپ میخورد و با هر قاشق به به ! به به ... میگفت :) 

  • سه شنبه ۹۴/۰۷/۱۴
  • ** آوا **

نظرات  (۵)

سلام عللللللللللللللیکم

وای باز نمیشدا.بخدا

دیگه خواستم بهت مسیج بدم که آدرسه نکنه اشتباست که باز شد.

انشاالله همیشه خوب باشی

پاسخ ** آوا ** :
به به !!!!1 آبجی شادی عزیزمون . سلام به روی ماهت . چه عجب افتخار دادین به ما و دلشادمون کردین ! 
خب خدارو شکر که حالا باز شده و شرمنده ت نشدیم . فدای تو خواهر جان . امیدوارم که باز نظرات پر مهرتُ ببینم . بوووووووووس
سلام آوای عزیز. خوبی؟ دلم واست تنگ شده بود. خوشحالم که پیدات کردم. امیدوارم از حالا مثل قبل بازم همه دور هم جمع بشیم.
پاسخ ** آوا ** :
سلااااام روشنای عزیزم . خوبی ؟ منم همینطور . اتفاقا چند روز قبل از لینک وبلاگ شادی به وبت اومدم ولی نشونی از وجودش نبود . خوشحال شدم وقتی نظرتُ دیدم . مرسی از اینکه قابل دونستی . انشالله که باز هم مثل قبل و چه بسا صمیمی تر کنار هم باشیم . خوش اومدی خواهر عزیزم . 
امان از دست این بچه ها و شیرین کاریاشون چهخلاقیتی داشته یاس !الهی خوب دیگه بچه ها همشون یه روز بزرگ میشن عزیزم
پاسخ ** آوا ** :
اوهوم . همیشه برام جالب بود که چطور شده که یاس با این کلام پدرجوناشُ از هم جدا صدا میزنه :) خب کشف این رابطه زیاد سخت نبود . فقط گوشمونُ تیزتر کردیم تا بهتر صداهای اطرافُ بشنویم . 
ای وای خدا بد نده آوا جان !الان بهتری عزیزم ؟این فصل ،فصل مریضی و حساسیت هستش مراقب خودت باش آوا جون .انشالله بلا دوره باشه ازت عزیزم مایعات زیاد استفاده کن عزیزم هرچند خودت بهتر از من میدونی عزیز دلم .
پاسخ ** آوا ** :
امروز که جواب میدم یعنی روز یکشنبه 19 هم بهتریم . اره سرمای بدی خورده بودم و هنوز ریه هام سنگینن . البته این خاصیت این شهر ِ کافیه زمینه ی الرژی هم داشته باشی . دیگه واویلا ...... 
آوا جون بخور آب سرد که دستگاهشو بیمارستانها و اورژانس دارن استفاده کن, البته خوودت که یه پا دکتری ;) ولی پسرعمه من هم اینجوری شده بود و واقعا دیگه وحشتناک شده بود سرفه هاش !! با بخور آب سرد خوب شد:)

یاس :* 
پاسخ ** آوا ** :
سلام توکای عزیزم . خوبی ؟ اتفاقا دیروز منم تو فکرش بودم . شاید یکی تهیه کنم و بزارم تو خونه . شاید سرفه هام کلا آلرژیک باشه . البته با وجود تب و اب ریزش بینی و این سردردهای وحشتناک مورد آلرژی نقض میشه . ممنون از راهنماییت عزیزم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">