MeLoDiC

من و پاییز ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

من و پاییز ...

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ

+ پنجشنبه ی دلگیر 9 مهرماه 94 ( 18:11) :

 

* یـکی یکی پله ها رو به سمت بالا طی می کنم . نگاهم به آسمون ِ ابری و تیره ی شب ِ ! به محض خروج از ایستگاه اولین قطره ی بارونُ حس میکنم . لبریز از حس ُ خوشایند ِ پاییز می شم . مجبورم سوار ِ ماشین شم ! مسافت طولانی ِ .... 


** پـشت چراغ قرمز ِ پیاده منتظرم . قطرات بارون به همراه باد ِ خنک روحمُ جلا میدن ... ثانیه ها به سرعت در حال ِ به پایان رسیدن ِ . به ثانیه ی 5 که میرسه مسیر ُ به سمت پیاده رو عوض میکنم . غرق ِ هوای خوش ِ اصل ِ پاییزی می شم ... جلوتر پسر بچه ای زیر بارون نشسته و یک  کیسه دستمال جیبی رو زیر سویشرتش مثلا قایم کرده . بی شک این سرمایه ی کاریش ِ . دلم میگیره ! این بچه ، این وقت ِ شب ... !!! یه دونه ویفر شکلاتی بهش میدم و یه بسته دستمال ازش می خرم . 

قدمهامِ ُ تندتر میکنم . بارون شلاقی می باره . یادِ ِ حرف ِ دوستی میفتم که میگفتم " اگه عینکامون برف پاک کن داشت چه عالی میشد  !!! " برگهای زرد پاییزی ... همه چیز کامل ِ کامل ِ ! اینجا هم پاییز با آدمهاش صاف و ساده ست . مثل پاییز ِ شمال ... طوری قدم برمیدارم تا برگهای زرد نم دار زیر کفشهام له نشن . اینها نشونه ی فصل عاشقی ِ !

 

*** از پشت این شیشه ی نمناک که به قطره های بارون متبرک شده به چراغ ماشین هایی در حرکت خیره میشم . در هوای بارونی ِ شب این قشنگترین چشم اندازه ... 


+ جمعه 10 مهرماه 94 (08:23 ) : 


* از سرویس پیاده میشم . آسمون آبی و پاک . لکه های سفید ابرهای پنبه ای ... هوای دلچسب و نفسهای عمیــــــــــــــق !!! روحم به وجد میاد . با احتیاط عرض خیابونُ طی میکنم . برعکس همه ی وقتها امروز عجیب خلوت ِ ... یه جمعه ی بی نظیر ... 


** قـراره مهمون بیاد . دختر خاله ی مادرشوهر به همراه دختر و نوه ش . بعد از صبحونه می خوابم ... چشم باز میکنم صدای تشکر مهمونها از غذای خوشمزه به گوش می رسه و روز ِ من تازه شروع میشه . از هر دری حرف می زنیم . کلی می خندیم و یه جاهایی حس ِ همدردی با افرادی که می شناسیم مهمون لحظاتمون میشه ...

با مامان تماس میگیرم و تولدشونُ بهش تبریک میگم . کمی بعد فایل تصویری ِ فندقُ که می بینم تازه یادم میاد که من حتی دلم برای فندق هم تنگ شده ... :) !

به پریسا اسمس میدم با این محتوا " یعنی سینما ... " نقطه چینها سانسوره ! می نویسه " به گمونم " ... ده دقیقه بعد مهمونها در حال ِ خداحافظی هستن . یک ساعت بعد من و پریسا و حمیده قدم زنان به سمت سینما میریم . 

+ سالن انتظار :

با خودم میگم این همه بچه رو آخه برای چی آوردن ؟؟؟ مگه میشه سه ساعت این بچه های شیطونُ مهار کرد تا فیلم مذهبی - تاریخی ببینن ! یه زن ِ جوون کمی دورتر با یه بچه ی نوزاد ... اوه ! این ُ کجای دلمون بزاریم ؟؟؟ ونگ ونگ نوزاد ! اونم وقت دیدن فیلم ... 

افکارمُ به زبون میارن . حتی پریسا و حمیده هم با من هم عقیده ن ...

+ زمان پخش فیلم :

 بچه های دور و برمون پاپ کورن به دست با دهانی باز و نگاهی گرد ، زوم کردن به پرده ی سینما . حتی نفس کشیدن هم از یادشون رفته . تمام ِ سه ساعت ، اگر از سنگ صدا در اومد از اینهمه بچه هم صدا در اومد :)))) ایول کارگردان . 

و اما من !!! کمی درون ِ صندلی فرو میرم . دوباره جابه جا میشم . این بار پای راستمُ می ندازم روی پای چپم . یه وری می شینم . دوباره جابه جا می شم . خم میشم و آرنجهامُ به صندلی جلویی تکیه میدم و کف دستمُ میزنم زیر چونه م . دوباره به عقب متمایل میشم . اینبار به کل دستامُ روی صندلی جلویی پهن می کنم و در حالیکه کف دستام روی هم قرار داره چونه مُِ به اونها تکیه میدم . با صدای رعب انگیز آهنگ ِ ( یهویی) از جام می پرم . موجبات شادی پریسا فراهم میشه :)))) خلاصه که تمام پوزیشن هایی که اونجا قابل اجرا بودُ امتحان کردم و همه ی اینها به دلیل پیش گیری از زخم بستر احتمالی بود . وقت دیدن فیلم باید دراز کشید و به متکا تکیه زد . والله ... 

" محمد رسوال الله " فیلم زیبایی بود ! 




  • شنبه ۹۴/۰۷/۱۱
  • ** آوا **

نظرات  (۶)

سلاااااااااااااااام

احوال اوای همیشه همراه

خوبی؟



امروز برگشتم ب نت

و اولین کام در این وب داره صبط میشه (((((((((:

چه خبر ؟ خودط خوبی؟


یاس عزیز ما چتوره؟


من موندم از کدوم پست شروع کنم واس خوننننننننننننننننننننننندن!!!!!!!!!!!!!


+میخونمت


پاسخ ** آوا ** :
سلام کتایون عزیزم . اومدم برات توی وبلاگت نوشتم . دیگه نیاز نمی بینم اینجا هم بنویسم ازت عصبانی هستیم . 
خوش اومدی . و منت گذاشتی که اولیشُ اینجا ثبت میکنی . 
یاس خوبه . 
خودمم خووبم . 
شما اصلا می تونی از هیچ پستی شروع نکنی عزیزم . هر جور راحتی . 
+ لطف میکنی . 
وقتی کردی برام بگو حال خودت چطوره !
منم خیلی دوست دارم برم سینما و فیلم محمد رسول الله رو ببینم انشالله موقعیت جور بشه میرم میبینمش .خداییش سخته بچه های کوچولو و شیطون رو توی سینما تحمل کرد برای من حتی سخته که با بچه برم بازار دیگه سینما جای خود دارد !
پاسخ ** آوا ** :
حتما برو ببین . این فیلم برای بچه های سه چهار ساله هم جذابه . چون صحنه های زیبایی داره و از طرفی وجود اسب و شتر و فیل حیوونهای دیگه با اون فیلم برداریهای زیباشون حتی برای بچه ها هم جذابه . 

خوشا بحالتون که هواتون پاییزی شده ما که هیچ سالی قشنگیای پاییز رو به شم ندیدیم!

ای بابا ما هنوز تو شرجی و خاک گیر کردیم و فقط خدا میدونه کی قراره هوای خوب و نم نم بارون سراغ ما هم بیاد !دلم برای این بچه های کار میسوزه آوا خیلی داغون میشم وقتی میبینمشون .خدا خیرت بده چه کار خوبی کردی .امیدوارم از پاییزت لذت ببری البته به دور از مریضی توی این فصل زیبای خدا .پاییزم را آرزوست آوا جون

 

 

پاسخ ** آوا ** :
زیبایی های پاییز و بهار واقعا چشم نوازه . البته من خودم از بهار زیاد خوشم نمیاد . با اینکه خودم زاده ی همین فصل هستم ولی خب خاطرات تلخی ردشونُ توی بهار زندگیمون گذاشتن . برای همین نسبت به بهار حس خوشایندی ندارم . هرچند وجود اون همه شور و زندگی طبیعت در بهار بهیچ عنوان قابل چشم پوشی نیست . ولی من خودم به شخصه رنگ بازی و سرمای پاییز رو بی نهاااااااااااایت دوست دارم . بچه های کار ......... خنجری هستن که به چشم و دل ادم زخم میزنن . مخصوصا تو فصل درس و مدرسه ... اینکه اینها باید حالا کجا باشن و کجا هستن ..... 
آخییییی گروهمووووووووون
پاسخ ** آوا ** :
آره خب گروهمونه :)))))
عزیزم خدا نکنه دلت بگیره شب عیدی خواهری دلم تهران گردی میخواد شدید کاش یه خونه داشتم وقتم هم داشت مرخصی هم داشتم یک ماه می اومدم تهران و برمیگشتم
پاسخ ** آوا ** :
من ولی تنهایی حس و حال هیچ کجا و کاریُ ندارم . مخصوصا که این روزها  مریض شدم  :(((( از بس که بدنم درد میکنه . 
سلام عزیزم
ظهر پاییزیت بخیر
خوبی
اینقد پاییز اونجارو قشنگ توصیف کردی که دلم خواست از نزدیک ببینم
پاییز همیشه برام دلچسب بود و زمستان هم
..........
همه خوبند؟
راستش چند وقت پیش که تبلیغ فیلم محمد(ص) رو میداد گودی گفت اومد رو سینمای اینجا بریم ببینیم
بنظرم باید دیدنی باشه
..............
مراقب خودت باش
پاسخ ** آوا ** :
سلااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم . خوبی ؟؟؟؟ اره زیبا بود و کلی کیف کردم . ولی پاییز شمال یه چیز ِ دیگه ست :)))) 
حباب جان فکر کنم توی تمام ِ سینماهای سراسر ِ کشور در حال ِ اکران ِ ! یه پرس و جو کن یه وقت از دستش ندین . تو سه روز از هفته هم نیم بها حساب میشه . اره برین ببینین . ارزش دیدنُ داره . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">