MeLoDiC

دی ماه و سردی درون ِ من ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دی ماه و سردی درون ِ من ...

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۱۸ ب.ظ


 

* سـاعت 10:37 صبح ... 

با بی حوصلگی ِ تموم دراز کشیدم و هنوز همت کنده شدن از رختخوابُ ندارم که گوشیم زنگ میخوره . اسم یکی از همکارای سابق روی صفحه بچشم میخوره . جواب میدم . میپرسه بیدارت کردم ؟؟؟ روم نمیشه بگم هنوز تو رختخوابم . میگم نه بیدار بودم فقط کسلم ، همین ! ولی از صدای خش دارم به گمونم پی به واقعیت تنبل بودنم برده . چند بار با نگرانی میگم وای چرا صدام در نمیاد :دی ! کلی حرف میزنیم . انگار این دختر امروز در نقش شیطان بناست در گوشم وسوسه های شیطانی خودشُ در مورد من محک بزنه . همینطور که با هم در حال حرف زدنیم به سالهای بعد فکر میکنم . به خیلی چیزها ... ! آیا اشتباه کردم ؟ آیا باز تصمیمی گرفتم که بعدها حسرت این روزها و حماقتی که داشتمُ بخورم ؟ در حالی تبرعه ی خودم به اون تاکید کردم که من اگه اشتباه کردم تو درست تصمیم بگیر .............. 

** دیشب خیلی خودخواهانه وقتی مامان به حرفا و گلایه هایی که داشتم گوش میداد گفتم اومدنمون به شمال اشتباه محض بود ! من آدم بی شناختی نیستم . کسی محبتی در حقم کنه محال ِ یادم بره . حتی در بدترین شرایط روابط هم که باشیم همیشه بیاد میارم روزی ، جایی اون شخص به من لطف داشته . لحظه ای به خودم اومدم ... باز به خودم نهیب زدم هوووووی همین مامان ِ مهربون اگر نبود تو چطور میخواستی حالا در موقعیتی باشی که بخوای تصمیم بگیری ؟ واقعیت این ِ که من همه چیزُ مدیون مادرم و همسر عزیزم هستم . حالا نباید از یاد ببرم که اگر مادرم نبود ، اگر همسر صبوری نداشتم شاید شاید شاید .... 

*** روزهایی که میگذره اصلا خوب نیستم . باز یه دنیا افکار ِ آزاردهنده نشستن در اوج امپراطوری مغزم . در تلاشن تا فرمانروایی تمام ِ منُ تو مشتشون بگیرن ولی هنوز تسلیمشون نشدم . بهم ریخته م ... خیلی هم بهم ریخته م ... 

**** برای شستشوی گوش یاس دو بار رفتیم پیش متخصص . ولی هنوز کاملا تمیز نشده . برای روز شنبه سومین جلسه ست که باز قراره بریم تا پروسه ی شستشوی گوشُ انجام بدیم . امیدوارم اینبار وقتی دکتر بقول خودشتاج ِ پادشاهیشُ [ یه جور کلاه چراغ دار برای معاینه ی گوش ] از سرش بر میداره با چهره ای خندون بگه خلاصه موفق شدم . حالا میتونین برین برای اُدیومتری [سنجش شنوایی ] ... 

+ شروع فصل زمستان مبارک ِ تمامی عاشقان این فصل ... 


  • دوشنبه ۹۳/۱۰/۰۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">