MeLoDiC

ما از اون خانواده هاش نیستیم ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ما از اون خانواده هاش نیستیم ...

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ق.ظ


 

* این تصویر تنها یه زاویه ی محدود شده از دور هم بودن روزی که با اقوام گذشت ...

ما از اون خونواده هاش نیستیم که وقتی دور همیم لحظاتمونُ برای خودمون زهر مار کنیم . ما وقتی دور هم میشینیم از خاطرات و گذشته هامون میگیم . تازه کلی هم برای درگذشتگانمون خدا بیامرزی میدیم . مثلا امروز تند و تند میگفتیم  ننه جون [ مادربزرگ پدریم ] خدا رحمتت  کنه . بعد میگفتیم آخی ننه جون عاشق کُچِر بود ...[ کچر نوعی غذای مقوی و شیرین ِ که از کشمش تهیه میشه ] یا عاشق این بود که یه کاسه شیر گرم به همراه یه کفگیر برنج  و دو قاشق شکربخوره . و یا عاشق سوپ های مامان پزِ بنده بود ... بله ! یه همچین ننه جون قانعی داشتیم ما . 

ما از اون خونواده ش نیستیم که وقتی میریم مهمونی دماغمونُ بالا بکشیم و پشت چشم نازک کنیم . ما میشینیم با هم فیلمهای آرشیوُ زیر و رو میکنیم . بعد دختر عمه مون روز جمعه ای میره تا دی وی دی تهیه کنه تا این آرشیو کذایی مارو با خودش ببره خونه شون . اونوقت با محمد میره و وقتی برمیگرده 5 حلقه دی وی دی دستشُ و میشینه هی فرت و فرت فیلم رایت میکنه . بله ! ما حق کپی رایتُ حلال میکنیم . چون خیلی چیزای حلال بهمون حرام ِ !  

ما از اون خونواده هاش نیستیم که وقتی مهمونی میریم و مهمونی میدیم به هم کمک نکنیم و دست به سیاه و سفید نزنیم . برعکس ! به هم کمک میکنیم . مثل امروز که عمه خانم ما با زن داداش خودش [مامان بنده] هی منُ شوت کردن اینور و اونور و نذاشتن ظرف بشورم . شعار مامان هم این بود " دستات زخمن بدتر میشن " . 

مردهای ما از اون مردهایی نیستن که وقتی مهمونی خونوادگی میرن وقت غذا خوردن سگک کمربندشونُ یه دونه شل تر ببندن که نکنه بواسطه ی غذاخوردن شکشمون از مقطع عرضی به دو نیم تقسیم شه . مردهای ما خیلی راحت بدو ورود بعد از سلام و احوالپرسی میرن تو اتاق و وقتی میان بیرون یکی یه دونه پیژامه ی راه راه خوشگل می پوشن و بعد تا دلشون بخواد خوش میگذرونن .... 

تازه منچ هم بازی میکنیم و وقتی تو سر مهره ی حریف میزنیم کلی میخندیم . 

بعد لپ تابُ میزون میکنیم برای عموجونمونُ یه فیلم 2014 میذاریم تا حالشُ ببره :)))))

+ حضار در عکس [در جهت چرخش عقربه های ساعت] : یاس ، یکی از دستای محمد تو عکس مشخصه ، عموی بنده ، باباجونم ، پسر عمه ی گرام :)))) 

+ روز بسیار بسیار خوبی بود . امیدوارم که به مهمونامون هم خوش گذشته باشه . 


  • شنبه ۹۳/۰۶/۰۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">