MeLoDiC

... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

...

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ق.ظ


* دیروز یاس کمی ویلون میزد و بعد سه تار ... هی بازم ویلون و باز هم سه تار ... :) خلاصه برای خودش حسابی نواخت . 

دارم به این فکر میکنم یه روزی مباد بهم مبگه مامان دوست دارم کلاس سه تار هم برم ... :) خدارو شکر ... 

** دیروز خبرای امیدوار کننده ای شنیدم . خبرایی که قرار بود به گوشم نرسه ولی رسید ... خدایا نمیدونم برای من چی در نظر گرفتی ولی میخوام بگم هر چی که تو صلاح بدونی به دیده ی منت ... ببخش اگه گاهی یادم میره آدم ها تنها وسیله ان و اصل توئی ... 

*** شیفت کاری دیروزمُ خیلی دوست داشتم . بدون استرس بود . کلی با مریضا حرف زدم و بهشون مثلا روحیه دادم :دی ( همه شون خانم بودن البته :دی) ! از یکی از همکارام خداحافظی کردم . دیگه رفت واسه مرخصی زا/ی/م/ان . الهی که خدا کمکش کنه تا این پروسه رو به سلامت بگذرونه :)


  • جمعه ۹۲/۰۶/۲۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">