MeLoDiC

سرانگشت خیال ! نه ... سبابه ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

سرانگشت خیال ! نه ... سبابه ...

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۵۹ ب.ظ

به سرانگشت سبابه ی دست راستم نگاه میکنم . هنوزم ردی از جوهر استامپ موجوده :دی ! خب ما به تکلیفمون عمل کردیم تا ببینیم دیگران چه میکنند :دی تا ببینیم آیا اونها هم همین اندازه به قولهایی که متعهد شدن عمل میکنند یا نه :) !!! 

یه اتفاق خیلی جالب ! چطور شده که امسال نت داریم و صد البته با سرعت توووووووووووپ :دی 


* اون آقای هشت و چهار که گفته بودم یادته ؟ چند روز قبل برادرش اومد تا رضایت شخصی بده و بیمارُ ببره تهران ! فرم رضایت شخصی رو پر کرد و وقتی استامپُ گذاشتم جلوش تا اثر انگشت هم بزنه بهم میگه " من واسه این کاره که هیچ وقت نمیرم رای بدم " ! گفتم حالا یه امروزُ بی خیال شید و این انگشتتونُ آغشته کنین و پای مسئولیتتون بزنین :) اونم خندید و این کارُ کرد ولی بعدش همچین به انگشتش نگاه میکرد که انگاری ن*ج*ا*س*ت به انگشتش نشسته !!! یعنی مُرده بودم از خنده ... 

** امروز صبح تو راه برگشت به خونه مامورین زحمت کش ِ شهرداریُ دیدم که در حال تمیز کردن در و دیوار شهر از این همه تبلیغ بودن . واقعا دستشون درد نکنه . قشر زحمت کشی هستن این نارنجی پوشان عزیز  ... 

*** دیشب شیفت کاری سختی داشتم و هنوزم پاهام از شدت خستگی درد میکنه :( خب مسلما با وجود این همه خستگی وقتی ساعت 03:30 نیمه شب میری بالین بیماری تا سرمُ ازش جدا کنی و ناغافل دستتُ میگیره و هی قربون صدقه ت میره و میگه فدای لبخندی که روی چهره ی بی خواب و خسته ت نشسته بشم لپات گل میندازه و خجالت میکشی :دی ! و بازم صد البته انگاری دنیا رو بهت دادن و با تموم خستگی میگی گور بابای خوابُ استراحت :) ! خب ما دیشب هر سه نفرمون ( هم من و هم دو تا همکارام ) خواب و استراحتُ عملا قبر کردیم و براش مراسم بزرگداشت هم گرفتیم بلکه روحش شاد شه :) ! اونوقت پزشک آنکال میاد بالا سر مریض بد حال و چشماش خواب آلودُ پف کرده هست و صدا هم که واویلا ... میگه نذاشتین بخوابماااااا ! منم با لبخند میگم خانوم دکتر خوبه که باز شما خوابیدین تا صداتون کمی خواب الود و گرفته بشه . ما سه نفرمون امشب به ریش خواب خندیدیم . اونم از این حرفم خنده ش گرفت و گفت واقعا خسته نباشید ولی انصافا سه تا پرستار برای سی تا مریض پر کار کمه ... ما هم عملا دو تا گوش مخملی و جسارتن یه دم نصیبمون شد و .... ! 

**** محمد رفته سر صندوق آرا ! نمیدونم با چه مسئولیتی . گفته ها ولی من یادم رفت . انقدر می دونم که بازرس ِ !!! تماس گرفته که تلویزیونُ روشن کن ببین تا کی تمدید میکنن یه وقت نگران نشی دیر کردم . ولی کی حال داره صدای این موضوعاتُ بشنوه ؟؟؟ خب قول میدم نگران نشم . حداقل یه امشبُ نگران نشم تا برگرده :دی من می تونم ... نه ؟؟؟ p:


  • جمعه ۹۲/۰۳/۲۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">