MeLoDiC

ازدواج و ادامه ی تحصیلم :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ازدواج و ادامه ی تحصیلم

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۸۹، ۰۹:۳۰ ب.ظ

داداش زنداییم که اسمش محمد بود (همسرم) واسه صبح شبی که قرار بود رسما با اقوام بیان خواستگاری به همراه مامان و باباش میان خونمون و تکلیف مهریه و سایر چیزا بین دو تا خونواده مطرح میشه و دیگه حرفی باقی نمی مونه !!!

مهریه ابجیم ۱۲۴ سکه بود و مهریه خواهر محمد که زندایی من میشه ۱۳۴ سکه ... پدرش اصرار داشت که بین دختر و عروس فرق نمی ذاره و باید مهریه شون یکی باشه ولی بابام هم اصرار داشت این دخترم مثل اون یکی باید مهریه اش ۱۲۴ سکه تمام بهار ازادی باشه و شاید پدر من تنها پدری بود که مهریه دخترشو کمتر از مقدار پیشنهادی خونواده ی دوماد میده  ... به هر حال قرار ۱۲۴ تا میشه ولی نمیدونم چی میشه که روز عقد ۱۲۰ تا ثبت میشه  ... مطمئنا عاقدمون اشتباه کرد ... بی خیال !!! همین ۱۲۰ تایی هم که ثبت شده برام مهم نیست ! ولی عمرا نمی بخشمش 

شب کلی مهمون داشتیم و از اونجا که ماه مبارک رمضان بود مامان و بابام تصمیم می گیرن افطار و شام بدن ...آخه هر دوتا خونواده با ازدواج داییم با دخترشون دیگه خونه یکی شده بودن و تموم فامیلاشون هم با ما اشنا بودن و این شد که مراسم بله برون ما با خیل عظیمی از اقوام برگزار شد و همه چی خیلی خوب پیش می رفت ...

اینم بگم که پدر و مادر محمد هم شمالی بودن و بعده ازدواج واسه زندگی میره تهران و همونجا می مونن و صاحب چهار تا بچه می شن ...

دو پسر و دو دختر ! که همسرم بچه ی بزرگ خونواده هست ...

دوران عقدمون ۱ سال و ۷ ماه طول کشید ...

تو دوران عقدمون چند باری بهم پیشنهاد داد که درسمو ادامه بدم و من همش می گفتم دیگه دوست ندارم که بخونم ... واقعا هم علاقه نداشتم . چند باری هم بهم بر خورد که چرا اینو گفته ! و اینکه لابد با تحصیلاتم مشکل داره که حالا واسش مهم شده ... ولی خودش همیشه میگفت که براش مهم نیست و واسه خودم می گه ...

۲۰ شهریور ۱۳۷۷ جشن عروسیمون بود و اونا هم اومدن شمال و خونه ی یکی از اقوامشون ساکن شدن و مراسم عروسی رو برگزار کردن و دو روز بعده عروسیمون از خونوادم خداحافظی کردمو راهیه خونه ی بخت شدم 

پدرشوهرم یه سالی قبل از ازدواج ما یه خونه ی قدیمی دو طبقه خریده بود که طبقه ی بالاش فقط دو تا اتاق داشت و طبقه ی پایین هم یدونه اتاق و آشپزخونه و سرویس بهداشتی... اما تو دوران عقدمون دستی به خونه می کشه و با کمی تغییر اونو طوری می سازن که بشه راحت پسرشو هم کناره خودشون نگه دارن ...

یه سختی هایی داشت ولی باز هم خوب بود. از اینکه جای خودشون رو تنگ کردن تا بچه شون راحت تر بتونه زندگی کنه و ...

سال اول که تهران بودم باز محمد پیشنهاد داد که برم درسمو ادامه بدم و من باز زیر بار نرفتم و سرمو به چیزای دیگه گرم کردم ... مطالعه و کلاس کامپوتر...

تا شهریور ۱۳۷۸ انقدر مورد تشویق همسرم قرار گرفتم که تصمیم گرفتم درسمو ادامه بدم ... تو مدرسه ی بزرگسالان ثبت نام کردم . مدرسه ی بزرگی بود و الحق همه چیش خوب بود . فقط ترم یک هزینه واحدهامو دادم که اون موقع ۳۰هزار تومن شده بود و از ترمای بعد تخفیف معدل بهم تعلق گرفت و یک ترم هم ۸هزار تومان دادم و از ترم بعد ۱۰۰درصد تخفیف داشتم و هربار که میرفتم به مدیر بگم تا بهم نامه تخفیف بده کلی تشویقم میکرد که نو بهترین دانش آموز این مدرسه ای و از این حرفا ...

ترم دوم سال سوم بودم که فهمیدم باردار شدم . درست همون روزی که جواب آزمایشُ گرفتم وقتی داشتم می رفتم مدرسه ، سمت خانومها توی اتوبوس خطمون پر بود و منم که می خواستم یه ایستگاه بعد پیاده شم رفتم اونوره دستک ، سمت اقایون موندم (قسمت اقایون خلوت بود ) بی هوا برا خودم به میله تکیه داده بودم که یهو یه کامیون راه اتوبوس رو میبره و با ترمز شدیدی که راننده می گیره پهلوی من هم محکم کوبیده میشه به همون دستک و درد شدیدی میفته به جونم ...

همون شب حالم بد می شه و از اون بعد باید به توصیه پزشکم ۱۵ رو استراحت مطلق داشتم تا بهبودی حاصل شه ... هر کاری کردیم تا مدرسه رو قانع کنیم ، گفتن امکانش نیست و فقط تا ۶ روزش با تائید پزشک معتمد قابل قبوله و همین که همین !

و باز برای بار دوم درس رو بوسیدم و با کلی غصه تو دختخواب موندم تا بلکه خدا بهم یه بچه ی سالم بده !

  • شنبه ۸۹/۰۸/۲۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">