MeLoDiC

صدای شلیک ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

صدای شلیک ...

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۰۰ ق.ظ
* محمد بعد از شام تنهایی رفت محل مادری ...دیدن دومادشون و همکارش (دایی کوچیکم که دومادِ محمد میشه باتفاق یکی از همکاراش اومدن شمال )  . هنوزم برنگشته . چند دقیقه قبل صدای شلیک اومد . صدای شلیک پشت هم . شاید حتی بیشتر از هفت تا ! ترسیدم ... تماس گرفتم ببینم خودش کجاست که دیدم هنوز با اونا هستش و قصد برگشتن نداره ... کمی خیالم راحت شد . دیگه نگفتم ترسیدم . اینجوری حتی اگه حادثه ای هم رخ داده باشه تا اون بخواد یکی دو ساعت دیگه برگرده احتمالا دیگه همه چی رفع و رجوع میشه . نمیدونم ! شاید من اشتباه شنیدم و اصلا صدای شلیکی نبوده ... انشالله که اشتباه کرده باشم ، ولی به نظرم که همین بود :( خدا بخیر بگذرونه ... 


  • جمعه ۹۲/۰۱/۳۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">