MeLoDiC

در مرخصی بسر می بریم :) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

در مرخصی بسر می بریم :)

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ب.ظ



چهار روز مرخصی داشتم و امروز دومین روزش بود که رو به پایانه ! قصد داشتم یه مسافرت مجردی سه چهار روزه برم که نشد . ممکن نبود ! بی خیال مسافرت شدم و تصمیم گرفتم همینجا باشم ولی کمی به خودم فرصت بدم لذت ببرم . 

این شد که بنده دیشب طی یک حرکت ژانگولری سوویچ ماشین رو برداشتم و زدم به دل خطر و رفتم محل مادری . دیشب رو خونه ی یسنا اینا بودم . زندایی رفته مشهد و یسنا به اتفاق داداش کوچیکه و اسما بودن . منم که به جمعشون اضافه شدم :دی 

بارون هم گوشنواز و چشم نواز همراهیمون کرد . 

تا ساعت 03:20 داشتیم فیلم میدیدم :دی ! بعد هم خوابیدیم و صبح به اتفاق دخترها رفتیم چهارشنبه بازار و کمی پول خرج کردیم ( برای شکم البته ) طی همین حرکت بسی ناجوانمردانه م محمد و یاسی امروز صبح مجبور شدن با آژانس برن مدرسه :دی 

ظهر ساعت 12:30 به اتفاق اسما رفتیم دنبال محمد و یاسی :) آی خوش گذشت . تا حالا انقدر ذوق نکرده بودم :دی ! 

بعد از ناهار اومدیم خونه و من تندی دوش گرفتم و کمی ظاهرم رو مرتب کردم . محمد هم تو این فاصله یاسی رو برد کلاس موسیقی . امروز برای اولین جلسه همنوازی ویولن و تنبک داشتن ! 

و بعد منو رسوند خونه ی مریم جونم :-*میخواستم مریم جون رو به یک فنجان چای در خیابان هفتم دعوت کنم که اینبار خودم دعوت شدم :دی هنوز فرصت هست . نه ؟ دو ساعت بودن در جوار دوست مجازی واقعی تر از واقعی کلی انرژی مثبت بود که نصیبم کردم:) 

هنوزم سرشار از انرژی مثبتی هستم که از نگاه مهربون و تن صدای پر از ذوقش جذب کردم :)) ایکاش باز فرصتی فراهم بشه تا با هم باشیم . 

بعد هم که محمد اومد دنبالمُ برگشتیم خونه ! میگفت مربی تنبک از پیشرفت یاس شدیدا متعجب شده بود . ( ساز یاس رو ازش خریده بودیم . روزی که داشتیم می خریدیم میگفت اوایل کار خیلی خیلی سخته ولی امروز که نوازندگی یاس رو دید کلی ذوق کرد و تشویقش کرد ) حالا قراره تا تاریخ 22 بهمن هر چهارشنبه برن برای تمرین همنوازی و بعد تو تاریخ مذکور اجرا داشته باشن :) بابا مشهور شدیم و خبر نداریم ! امضا میخواین از الان بدیم خدمتتون . دو فردای دیگه کسیُ نمی شناسم . گفته باشم ! 

بعد از اینکه اومدم خونه کمی در مورد بلاگفا برای محمد کلاس خصوص گذاشتم . الانم ایشون لرز به همراه تب داره که کلی قرص دادم بهش و خورد و خواب رفته ! شدیدا هم بدنش داغه و هر چی اصرار کردم که بریم دکتر قبول نکرد :( ایکاش زودتر خوب شه :((( 

خب این دو روزمون به این ترتیب گذشت . حالا یه چیزی رو اینجا می نویسم تا ببینم برای فردا میتونم عملیش کنم یا نه ! دوست دارم برم سی نما :دی



  • چهارشنبه ۹۱/۱۰/۰۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">