MeLoDiC

حالا خوبه ما سوء پیشینه نداریم :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

حالا خوبه ما سوء پیشینه نداریم

جمعه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ب.ظ

* دیروز ساعت هفت صبح به اتفاق پدر محمد پشت در ِ بسته ی پلیس +10 منتظر حضور کارکنان بودیم . ساعت هفت و نیم اومدن و داخل شدیم ولی تازه بهمون گفتن که اینجا عدم سوء پیشینه انجام نمیدیم . لازمه برین فُلان آدرس . دوباره برگشتیم خونه و اینبار با ماشین و به همراه مادر محمد راهی ِ مکان مورد نظر شدیم . ساعت نه صبح رسیدیم و با ذوق داخل رفتیم که خانم ِ به من گفت دیگه وقتش تموم شده . با تعجب گفتم مگه از چه ساعتی شروع میکنین که حالا تموم شده ؟ گفت ما تا یک بعد از ظهر انجام میدیم ولی وقت دهیمون همون اول وقت تموم میشه . مردم از ساعت پنج صبح میان اسمشونُ می نویسن وقتی ما ساعت هفت صبح میایم وقتمون به کل پر ِ و دیگه به فرد جدیدی نوبت نمیدیم ... با این تفاسیر ما دست از پا درازتر برگشتیم سمت منزل . البته سر راه رفتیم میدون و کلی خرید کردیم . صندوق ماشینُ پر کردیم و برگشتیم خونه . 

** امروز یعنی جمعه یک بار صبح و یک بار عصر به اتفاق خواهر محمد رفتیم خرید . چیزایی که نیاز داشتمُ تا حد زیادی تهیه کردم و بعد از ظهر هم کمی خیاطی داشتم که با کمک مادر محمد تمومش کردیم . حالام قراره مثلا زودتر بخوابم که فردا ساعت چهار و نیم صبح بریم سمت پلیس +10 تا نوبت بگیریم و روزمونُ از دست ندیم :)))

*** دیشب برای شام منزل علی دایجونم بودیم . داییام به همراه دوماد ض دایجونم و ما . بعد هم پسرداییم به همراه خونواده ش به جمعمون اضافه شدن . بعد از شام خوشمزه ی بانو آنوشا ، منتظر نشستیم تا جناب رهگذر به همراه خونواده ی دوست داشتنیشون و همینطور ( آقای شهنازی ) یکی دیگه از دوستان داییم به همراه خونواده ی محترمشون  برای شب نشینی تشریف بیارن . تا ساعت یک نیمه شب اونجا دور هم خوش بودیم :)  

  • جمعه ۹۴/۰۲/۰۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">