MeLoDiC

لعنت به این شهریور کذایی ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

لعنت به این شهریور کذایی ...

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۵۸ ق.ظ

+ دیروز صبح حدودای (04:00) دایجون اینارو روونه کرج کردیم و امروز صبح حدود (03:30) یاس رو به همراه باباش ! این یعنی من امروز تنهام. قرار بود صبحکار باشم که ساعت 06:00 صبح فهمیدم که آف شدم و بعده حدود یک ماه میتونم امروز برای خودم باشم . خسته شدم از این همه کشیک پشت سر هم . ایکاش شهریور زودتر تموم شه . خسته شدم بخدا :( حالا یه امروزم که آف شدم نمیتونم جایی برم :) اینم از روز ما ! امروز به هر شکلی بود به نظرات دوستان پاسخ دادم و تائیدشون کردم . دوستانی بودن که از من در مورد لاله پرسیدن که جواب اون عزیزان رو هم دادم . 

آدم گاهی اوقات واقعا کم میاره . وقتی دیشب ( 01:00) به همکارم اسمس دادم تا ببینم احتمال اینکه امروز آف شم چقدره و وقتی بهم گفت اون تعداد که برات شرط گذاشتن کامل شده ! انگاری یکی دو دستی چسبیده باشه به گلوم و داشت خفه م میکرد . نصفه شبی کلی گریه کردم . 

براش نوشتم " م... خیلی کم آوردم " اونم کلی ناراحت شد و احساس تاسف کرد ! تا صبح که خبر رسید با همون تعداد مذکور موافقت شده که آف باشم :) 

راستشو بخواین ذهنم دیگه یارای نوشتن نمیده . انگاری واسه نوشتن رغبتی ندارم . همه ش واسه همون خستگیه روحیه که اسیرشم این روزها . نه تنوعی . نه هیجانی . دلم یه مسافرت دور میخواد . اونم تنها ! اینم که امکانپذیر نیست . هست ؟؟؟ نمیدونم برنامه ی مهرماهمون چطوره :( خدا خودش بخیر بگذرونه . 

ساعت کاریه این ماهم بیشتر از همه بوده ( 265 ساعت )! و بعده من بیشترین ساعت کاری ( 215 ساعت بوده ) اگه هر کشیک رو هشت ساعتم حساب کنین برای من میشه سی و سه روز ! عمق فاجعه قابل درکه ؟؟؟ یعنی من تو یه ماهه سی و یک روزه سی و سه روزشو رفتم سر کار ! حتی روزهای تعطیل :((((( هی وای ! مُردم بخدا ... 

انگاری تو این پست هم باید فقط غُر میزدم :(

+ اونوقت با این شرایط حق دارم که دلخوش به یک روز بارونی باشم یا نه ؟؟؟

معدن فروش پازل های هزار تیکه رو پیدا کردم . تصمیم دارم یدونه بخرم و پازل رو سر هم کنم :) فکر کنم به حل همچین معمایی نیاز داشته باشم . فقط امیدوارم هر چه زودتر مسیرم به اونجا بخوره و اون پازلی که بی نهایت ازش خوشم اومده رو نفروخته باشن . ایکاش همون شب میخریدمش :(

+ معده درد ! گوش درد ! هر دردی ایضا گشنگی رو از همون اولین ساعت جواب کردم . اگر خودشونو بکشن باز هم بهشون رو نمیدم :دی

در حال حاضر برم برای خودم یه شیر قهوه درست کنم که حسابی گشنمه :) ! این بار یخچالمون پر باره . نگران گشنه موندم نباشین :))

بعدا نوشت آوا ....

البته بعده رفتن برای تهیه ی شیر قهوه ترجیح دادم شیر کاکائو درست کنم . شما هم بفرمایین :)


  • شنبه ۹۱/۰۶/۲۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">