MeLoDiC

چراغ شب ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

چراغ شب ...

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۵۷ ب.ظ

پنجره ی دلتنگی اتاقم رو به آسمان است و ماه ... 

تک چراغ سنگین شب ...

امشب بر من بتاب !!!

* آوا 

+ تا ساعت 20:00 مامان اینا اینجا بودن و آماده شدن تا برن برای عروسی . یاسی رو هم با خودشون بردن ! از ساعت 21:30 دچار سرگیجه شدم و حالت تهوع ! البته فقط حالتش بود ... 

با چه مکافاتی فشارم رو گرفتم ! چیزی حدود 7/5 بود ! خداییش ترسیدم . خیلی زیاد ترسیدم . چند تا لیوان آب خوردم ! ساعت حدود 22:15 مجدد گرفتم ! به زور به هشت می رسه :) یعنی امشب نمیرم شانس آوردم :)

دیگه ببین این ترس در چه حدی بوده که پا شدم برای خودم تدارک شام دیدم . الان منتظرم تا ماکارونی دم بکشه تا کمی بخورم :دی

+ البته هیچ جای نگرانی نیست . فشار این جانب معمولا روی 9 فیکسه ! بشه 11 یعنی فشارم زده بالا و خطر فشار خون میره :دی


  • دوشنبه ۹۱/۰۵/۳۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">