MeLoDiC

امروزْ اصلا دوست نداشتم :( :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

امروزْ اصلا دوست نداشتم :(

يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۸۹، ۰۳:۱۰ ب.ظ


سلام

امروز مرکز بهداشت بودیم ... این استادمون دیروز نیومده بود و امروز در عوض کلی پرسید  

حالا کلی سئوال کرد یکی رو بلد نبودم برگشته میگه خانوم فلانی و فلانی اصلا نخوندن  

خیلی بهم بر خورد 

اولین جلسه ی بازدید از منزل هم خیلی خوب بود

وای یه خونه ی نقلی و جمع و جورُ و قدیمی ولی تا دلتون بخواد تمیز

خانومه هم خیلی خوش خنده و راحت بود

حالا قراره بعدیمون واسه چهارشنبه هست و اینبار دیگه تنها میریم

فکر کنم خودمون تنها بریم (بدون مربی) بیشتر بتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم !

آخه استاد هی به دل آدم دلهره میندازه و آدم رو معذب میکنه  

برگشتنی هم جناب همسر تماس گرفت که آیا منتظرم بمونه تا خودمو بهشون برسونم یا نه ؟

که بهش گفتم یه کمی کار دارم و دیر میام و خودشون برن خونه ...

منم تو راه برگشت به خونه فقط چُرت میزدم تو ماشین !  

آخرشم به همون راننده کرایه ی بیشتر دادم و منو تا خونه رسوند 

بعد از ظهر هم قرار بر اینه بریم محل (روستای مادری)

البته یاس امروز عصر کلاس قران داره و الان با باباش رفتن برای کلاس ولی

قراره ساعت دوم رو بپیچونن و بیان تا زودتر بریم  

حالا من هی با چشم و ابرو به جناب همسر اشاره میدم که بابا

مهمون داریم زشته ... اون بلند میگه خوب با خودمون میبریم و میاریمش  

به خدا این مردها برای خوشی خودشون هیچی رو بد نمیدونن

حالا قراره با خودمون ببریمو برگردونیمش ...

یعنی باید برگرده وگرنه من می دونم و همسری

مهمون منم "حباب" هست

دختر دائیمه و اینم اسم مستعارشه 

خب بهتره کمی درس بخونم وگرنه برای فردا هم استاد می شورَتمون میندازتمون رو بند 


  • يكشنبه ۸۹/۰۸/۰۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">