MeLoDiC

تعطیل است ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

تعطیل است ...

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۱، ۰۳:۱۵ ب.ظ

می دانی ؟ 

یک وقت هایی باید 

روی یک تکه کاغذ بنویسی 

" تعطیل است "

و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت 

باید به خودت استراحت بدهی 

دراز بکشی 

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت لبخندی به تمام افکاری که 

پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند .

آن وقت با خودت بگویی 

بگذار منتظر بمانند ... 

" حسین پناهی "


داشتم تو لینک یکی از دوستان برای خودم سرک میکشیدم ! ( یه گردش خیلی خیلی آروم ) یه وقتی دیدم از اینجا سر در آوردم ! تمامی نوشته هاش رو خوندم . نوشته های هر دو نویسنده ... 

نمیدونم ازم راضیه که اینجا در موردشون مطلبی گذاشتم یا نه ! اگر کامنتهاش فعال بود بی شک براش می نوشتم و ازش اجازه میگرفتم . ولی خب امکان نظر دهی برام نبود . 

نمیشه به واسطه ی چند تا پست کسی رو قضاوت کرد . اصلا نه من و نه هیچ کس دیگه ای حق نداره دیگرونو ! افکارشون رو ! اعتقاداتشونو قضاوت کنه . اونم وقتی که از هیچ چیز با خبر نیستیم . ولی واقعیت رو بخواین دلم سوخت . دلم گرفت وقتی دیدم گاهی لابه لای کلمات ، دنیایی درد موج میزنه . 

الانم اینارو نگفتم که شماها مجبور به خوندن اون نوشته ها شین یا حتی از سر کنجکاوی به اونجا " که خلوت کسی هست که عاشقونه برای عشق خودش می نویسه بدون اینکه اونو کنار خودش داشته باشه " سرک بکشید ! اینارو نوشتم برای دل خودم . 

+ اینم فال امروزم ...

راستی ! دقت کردین خیلی وقته دیگه از روزمرگیهام نمی نویسم ؟؟؟ حتی ننوشتم پریشب افطار مهمونهای عزیزی داشتم !!! که این روزها چی شده و چی نشده !!! 

خیلی وقته وبلاگم از حالت روزمرگی در اومده . دلم میخواد براش یه عنوان جدید بذارم . عنوانی که به دلم بشینه ولی ذهنم خسته تر از اینه که برام پیشنهادی داشته باشم . امداد می طلبیم ! 

+ وقت کردین اینجا رو بخونین ! نمیخوام چیزی بگم ! حتی نمیخوام شما هم چیزی در این مورد بگین . ولی ایکاش اوناییکه این روزها جهت غارت اموال مردم با شعار " کمک " راهی این مناطق شدن کمی خجالت بکشن ! درد میدونی چیه ؟؟؟ اینکه نه احساس " گناه " داشته باشی و نه حس " شرمندگی " ! چه در مورد معبود و چه در مورد بنده هاش ... باقی حرفها رو میذارم گوشه ی دل خودم تا همونجا در خفا باقی بمونه ! 


  • سه شنبه ۹۱/۰۵/۲۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">