MeLoDiC

خواستم خصوصی بنویسم ولی نشد ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خواستم خصوصی بنویسم ولی نشد ...

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۴۴ ب.ظ


 

تا حالا شده حس کنین دوست دارین کاری انجام بدین که دیگرون اونو در توان شما نمی بینین یا تصمیمی بگیرین که یه عمره جرات عملی کردنشو نداشتین ؟؟؟

نمیدونم چرا یهویی این به فکرم رسید ! خُل شدم به گمونم .

امروز خواستم رعنایی گلمون رو غافلگیر کنم ولی خُب لطف نمودن و این جانبُ عجیب ضایع کردن  و نتیجه ش این شد که خودش افتاد تو خرج  ! قربون رعنایی نازم بشم من 

+ با اینکه زمان زیادی از اکران فیلم " چهل سالگی " میگذره ولی نمیدونم چرا بی دلیل همچین عشقم کشیده این فیلمُ ببینم . با اینکه اصلا نمیدونم مضمونش چیه 

+ اگه خدا بخواد فردا برای مراسم عقد "خان بزرگ" پسرخاله ی عزیزمون راهیه گیلان هستیم ! به امید خوشبختیه تموم جوونها 

+ کلی حرفهای ناگفتنی دارم که مونده تو ذهنم ! کی آوا تبدیل به فریاد بشه خدا میدونه ...


  • چهارشنبه ۹۱/۰۲/۲۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">