MeLoDiC

خدا رحمت کنه ننه جونمُ ! :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خدا رحمت کنه ننه جونمُ !

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۵۴ ب.ظ


 

یادمه تو طول عمر مشترکی که باهاش داشتم چند باری این خاطره رو برام تعریف کرده بود . تعریف نه تحریف :)

میگفت بابات وقتی بچه بود ( گوجه تره - گوجه خورشت ) نمیخورد ! هر بار که درست میکردم سر و صدایی راه مینداخت که باید بودی و میدیدی ...

تا شد وقتی که برای کار راهیه تهران شد . چند وقت بعد من به اتفاق عمه تون رفتیم تهران دیدنش ! اون روزی که رسیدیم گفت بلیط گرفتم ببرمتون سینما . خلاصه میگه رفتیم و بعد از دیدن فیلم ( که نمیدونم چه فیلمی بوده ) خسته و گشنه راهیه خونه شدیم و همش تو راه بهش میگفتم شام چی درست کنیم .

میگفت غصه نخورید شام با من . میخوام براتون املت درست کنم . من و عمه تون هاج و واج مونده بودیم که این املت چیه که امشب میخواد به خوردمون بده .

خلاصه رسیدیم خونه و دیدم چند تا گوجه پوست گرفت و ورق کشید و کمی روغن ریخت تو تابه و گوجه هارو توش چید . کمی بعدکه سرخ شد چند تا تخم مرغ زد تنگشُ کمی هم نمک و فلفل پاچید تنگش ... و سر شام یه تابه گوجه تره گذاشت جلومون و گفت " بفرمایید  اُملت" 

باباجون ما وقتی اسم گوجه تره شد " اُملت " یک دل نه صد دل عاشقش شد .

سختی های زندگی گاهی آدمُ به چه جاها که نمی کشونه . و این چنین شد که بابای ما هم گوجه تره خور شد ! 

+ دارم به این فکر میکنم که ماها به کجا رسیدیم ! منکه از همون اول گوجه و بادمجون و هر چی که فکر میکنینُ دوست داشتم .به جز "لوبیا " که ازش متنفرم ! خدایا ما را لوبیا خور نکن پیلیزززززززز 

خواهره قبلنا چشم دیدن بادمجونُ نداشت . دیشب با یه حسرتی داشت از نرخ بادمجون حرف میزد که هر کی ندونه فکر میکنه اون " آوا " ست که اینطور از هجرانش میسوزه 


  • پنجشنبه ۹۱/۰۲/۱۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">