MeLoDiC

صفحه ی سیزدهم . . . :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

صفحه ی سیزدهم . . .

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۹:۳۱ ب.ظ


چند وقت قبل یه جایی یه بازی وبلاگی دیدم که خیلی خوشم اومد تصمیم داشتم انجام بدم ولی بعد دیگه یادم رفت !

تا شد امشب . . .

اول بازی رو توضیح بدم !

سرتون رو بچرخونید اولین کتابی که چشمتون بهش افتاد رو باز کنید و در صفحه ی سیزدهم اولین جمله ای که مشاهده میکنید بنویسید !

این بازی نه هیجانی داره و نه بار علمی ! ولی حس تنوع باعث شد که امشب انجامش بدم . ولی چشمتون روز بد نبینه ! الان حباب و یسنا میدونن من هر طرف بچرخم کلاه قرمزی ها دور و برم هستن ! یه روزی ازشون عکش میگیرم تا ببینید ! :)

خلاصه دیدم اگه اونارو حساب کنم اولین جمله ی صفحه ی سیزدهم یا از قلب یا از دستگاه تنفس ! یا کبد و غدد یا دستگاه گوارش و مغز و اعصاب ! دیگه خیلی اینارو نادیده بگیرم از روان پرستاری و بهداشت جامعه سر در میارم !

یه قانون بازی رو لغو کردم و یه تبصره زدم ! کتابی غیر از کتب درسی و دقیقا این شکلی شدم  و اینبار نگاهمو تیز کردم تا اولین کتاب غیر درسی رو لابه لای کلاه قرمزی ها کشف کنم و شد این !

* راز گل سرخ ( سهراب سپهری )

دستمو دراز کردم و کتاب رو از لابه لای کلاه قرمزی ها برداشتم و ورق زدم !

هیممممممم ! خوردم به یه صفحه ی سفید ! سفید سفید . . .

اینم شانسه ما داریم ؟! 

یه تبصره ی دیگه اضافه کردم به بازی ! برگه های سفید قبول نیست 

یه کتاب دیگه !

اینبار چشمم خورد به کتاب . . .

* تنفس آزاد ( محمد علی بهمنی )

و اما اولین جمله از صفحه ی سیزدهم . . . ===> « یک »  ( . . . )

یه دیوار بدین تا من سرمو بکوووووووبونم توش ! یعنی من دریا هم برم باید با خودم آب ببرم !

اما میخوام این بار هر چی تبصره و قانون هست رو زیر پا بذارم و بنویسم !

همون چیزی که در صفحه سیزدهم این کتاب هست .

.

.

" همه ی بی خوابی های سالیانم

در این مجموعه

شبی بیش نیست

راحت باش و بخوان

آن قدر رویا در این دفتر هست

که به قرص خواب

نیاز نداشته باشی ! "

.

.

+ بله ! این شد سرگذشت بازی وبلاگی من .

+ حالا هر کی دوست داره این بازی رو انجام بده و نتیجه رو اعلام کنه !


  • پنجشنبه ۹۰/۱۰/۱۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">