MeLoDiC

من و من . . . :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

من و من . . .

پنجشنبه, ۱ دی ۱۳۹۰، ۰۹:۲۹ ب.ظ


نمیدانم چرا این روزها


در جواب هر کس که حالم را می پرسد


 تا می گویم "خوبم" ،


 چشمانم خیس می شود...!!

 

اما رو اخترک تو که به آن کوچکی است همین قدر که چند قدمی صندلیت را جلو بکشی می توانی هر قدر دلت خواست غروب تماشا کنی .

+ یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم !

وکمی بعد گفت :

+ خودت که می دانی . . . وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت می برد .

*  پس خدا میداند آن روز چهل و سه غروبه چقدر دلت گرفته بود .

اما مسافر کوچولو جوابم را نداد . . . !  ( برگرفته از کتاب شازده کوچولو )

 


  • پنجشنبه ۹۰/۱۰/۰۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">