MeLoDiC

تغییر آموزشگاه موسیقی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

تغییر آموزشگاه موسیقی

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۰۷ ق.ظ


 

* آموزشگاه موسیقی یاس به دلایلی استاد ویلونُ عوض کرد و یه دختر جوونی که کلاسیک کار میکنه رو جایگزین استاد قبلیشون کردن . از اون هفته یاس دمق بود و همش میگفت این خانمُ بدو ورود حتی به آرشه گرفتن ما ایراد گرفته . خلاصه نتونست با بچه ها ارتباط برقرار کنه و هنرآموزها یکی یکی از ادامه ی یادگیری در آموزشگاه انصراف دادن . از جمله یاس . امروز [یکشنبه] استاد قبلی با هماهنگی ما اومد خونه مون و با یاس کار کرد . بجای نیم ساعتی که ساعت تعیین شده ی آموزشگاه بود و هر زمان که نیم ساعت تموم میشد منشی هنرجوی بعدیُ می فرستادن داخل .... ایشون نزدیک 50 دقیقه با هزینه ی ثابتی که از قبل میدادیم با یاس حسابی کار کرد . در آخر هم گفت " زمان اصلا برام ملاک نیست . وقتی می بینم هنرجو فعال ِ و علاقه داره ، مسخره ست به زمان فکر کنم ." خلاصه بعد از پایان کار ، یک ساعتی نشست و با هم حرف زدیم . آموزشگاه موسیقی دیگه ای با ایشون صحبت کردن تا اونجا مشغول شن و ایشون هم لطف کردن به ما اطلاع دادن تا در صورت تمایل یاسُ اونجا ثبت نام کنیم تا از کنسرت های دوره ای عقب نمونه . حالا قراره محمد بعد از ظهر دوشنبه بره برای ثبت نام در آموزشگاه جدید . اینجوری خیلی بهتر شد . 

** سـالاد و ژله ها رو به همراه الباقی وسایل بردیم خونه ی مامان اینا تو یخچالشون مرتب چیدیم و قرار شد باباجون صبح  از باشگاه بیاد دنبالم تا برم خونه شون و از همونجا به اتفاق باباجون و مامانی بریم مدرسه . بارش بارون هم از غروب شروع شده و هنوز هم ادام داره . قرار بود بچه ها توی حیاط مدرسه باشن ولی با این بارش کمی برنامه هاشون بهم ریخته . ولی خب این چیز مهمی نیست . داخل کریدور مدرسه هم می تونن به راحتی کارهارو پیش ببرن . ماشالله ساختمون مدرسه شون حسابی بزرگه و کریدور وسیعی داره . 

یه ظرف بزرگ هم برای شام کنار گذاشتم که خونه ی مامان اینا دور هم خوردیم . به داداشم میگم علی یه وقت نصف شبی نری سراغ ِ این ظرفها ! البته همه شون سلیفون کشیده ست ولی خب داداشم ِ دیگه . نیمه شبی عادتش میره سراغ یخچال . بعد از شام برای شب نشینی رفتیم خونه ی ض دایجون داداشم با ما اومد و برای خواب اومد خونه ی ما تا صبح از همینجا بره کار بانکیشُ انجام بده . قبل از خواب میگه " آواجون امشب با خیال ِ راحت بخواب حداقلش خونه نیستم برم سراغ یخچال " :)))))) 


  • دوشنبه ۹۳/۱۱/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">