MeLoDiC

خاطرات یه کلاس اولی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خاطرات یه کلاس اولی

چهارشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۰۶ ب.ظ

این روزها همش صحبت از شروع سال تحصیلی و بوی ماه مهر ماه مدرسه هست  . دیدم خالی از لطف نیست منم یه خاطره ای از دوران اول ابتدایی خودم بنویسم .

معلم کلاس اولمون خانم "حق شناس " یه خانوم ماه ! همیشه دوسش داشتم و الان متاسفانه نمیدونم کجاست و اصلا منو یادش هست یا نه . ولی هنوزم که هنوزه به اندازه ای که در دوران کودکی دوسش داشتم ، دوسش دارم . امیدوارم هر جا هست سلامت باشه .

یادمه اوایل مدرسه بود و دیگه درسهای لوحه رو داده بودن و رفته بودیم تا خوندن و نوشتن رو یاد بگیریم . اون موقع ها هم مثل الان اولین کلمه ای که بهمون یاد میدادن " آب " بود . و اولین دیکته ی اون زمان " اب - بابا ـ با ..." بود .

اولین جمله ای تونستیم بنویسیم " بابا آب داد " بود . و انتهاش چند کلمه ی سخت مثل "باد" 

خواهر بزرگتر من وقتی مدرسه میرفت و من هنوز خونه نشین بودم عادت داشت تموم درسهاشو با صدای بلند میخوند و قشنگ یادمه که یه داستانی بود که " زهرا برادر کوچیکی داشت به اسم علی " ... اونزمان من اون داستان رو از بر بودم .

همون موقع بود که بابام طریقه ی نوشتن A B C رو بهم یاد داده بود و هنوز فارسی نوشتن رو یاد نگرفته انگلیسی می نوشتم . وقتی کلاس اول رفتم (زمان ما آمادگی - پیش دبستانی وجود نداشت) خانم حق شناس خودشو کشت تا از راست نوشتن رو بهم یاد بده ...  

و اما اصل ماجرا ...

+ اونروز خانم معلم مهربونم شروع کرد به گفتن دیکته و منم تند تند می نوشتم . وقتی دفترهارو بهمون برگردوند دیدم زیر املای من امضا کرده و نوشته ۲۰ . عدد ۲۰ رو به خوبی می شناختم و میدونستم چه معجزه ای میکنه  ولی دیدم زیر اون نمره ۲۰ با خودکار قرمز یه چیزهایی نوشته که من نمیتونم بخونمش .

با خوشحالی تموم اومدم خونه و با کلی ذوق داد و بیداد راه انداختم که ایها الناااااااااااس دیکته ۲۰ شدم . وقتی بابا و مامان دفترم رو دیدن کلی خندیدن  

خانم حق شناس زیر دیکته ی من نوشته بود " پدر و مادر گرامی لطفا جهت شناسی رو بیشتر با آواجان کار کنید " 

حالا علت چی بوده ؟؟؟ من کل دیکته م رو از سمت چپ نوشته بودم اونم کاملا وارونه و مدل آیینه ای . درست مثل تصویر بالا  وقتی اون صفحه رو جلوی آیینه نگاه میکردم تازه میشد همون " بابا آب داد"ی که خانوم حق شناس بهم یاد داده بود .

هنوزم که هنوزه مامانم اینو برای همه ی کلاس اولیها تعریف میکنه و میگه این آوا همچین اعجوبه ای بود 

اینم بگم که جفتمون جور شه 

اوایل کلاس اول بودیم که اون جمله ی کذایی بالا رو روزی هزار بار با صدای بلند تو کلاس تکرار میکردیم . تا اینکه حرف "ن" رو هم خیلی زود یاد گرفتیم .

یادمه خانم حق شناس به یکی از دوستامون که اسمش " سمیمین "بود گفت که روخونی کنه . و ما هم پشت سرش تکرار کنیم . سیمین جملات کوتاه کودکانه رو بلند میخوند و ما به ظاهر به کتابمون نگاه میکردیم و پشت سرش تکرار میکردیم . این بین یه دوستی داشتم به اسم "رقیه" ... اون چیزی سوای از همه تکرار میکرد . ما میگفتیم "بابا آب داد " ولی اون میگفت " بابا نان داد" !!!

بعد خانم حق شناس یه ترکه برداشت و تو کف دست کل بچه های کلاس میزد جز "رقیه " . حتی اونروز من هم کتک خوردم .  همه مون اشتباه میخوندیم  خنگی بودیم ما 

  • چهارشنبه ۹۰/۰۷/۰۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">