MeLoDiC

و باز هم سرعت فاجعه آفرید + بعدا نوشت آوا ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

و باز هم سرعت فاجعه آفرید + بعدا نوشت آوا ...

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ


* از روز اولی که اومدیم کرج دختر خاله ی آقا محمد به اتفاق همسرش و دو تا پسراش از اصفهان اومدن اینجا ( یعنی منزل خاله ش ) ! امشب یهویی خبر رسید که برادرشوهرش به همراه همسرش و تک فرزند دخترشون که تنها یه سال و یک ماهه ش بوده تو راه قشم به اصفهان ( قبل از شیراز ) تصادف کردن و بچه در دم تموم کرد :( ! از حال مادر و پدر خبر درست و حسابی نداریم! طی تماسهایی که داشتن جوابها طوری بوده که انگار میخواستن چیزیُ از پسرشون  پنهون نگه دارن. شنیدن این خبر تو این خونه مثل شوک بود برای همه ... از همه بیشتر برای برادرش که فقط یه بند مینالید که داداشم بد رانندگی میکنه و سرعت بالاش باعث مرگ دختر کوچولوش شد ... حالا این همه حسرت خوردن هیچ فایده ای نداره . با اشک و آه و ناله و فغان پرنیان عزیز به زندگی برنمیگرده . فرشته کوچولوی قصه ی تلخ ما برگشت به همونجاییکه بهش تعلق داشت ... خدا به دل خونواده ش صبر بده ... 

** حـ رفهای مشکوکی در مورد برادرش هم شنیده میشه . امیدواریم که حدسمون در این مورد اشتباه باشه و زوج جوون هر چند که فرزند عزیزشونُ از دست دادن ولی حداقل خودشون از این حادثه جون سالم به در ببرن . حالا قراره فردا صبح اینا برگردن اصفهان و آقا محمد و پدر و مادرش هم همراهیشون میکنن ... از خدا میخوام فردا بیام و پشت بند این مطلب اضافه کنم که حرفایی که در مورد فوت برادره زده شده شایعه ای بیش نبوده ... 



بعدا نوشت آوا : 

7 فروردین 1393 ( 23:20 ) 

شکر خدا شوهر دخترخاله امروز موفق شد تلفنی با داداشش صحبت کنه و خیالمون راحت شد از اینکه حداقل میدونیم برادرش زنده ست . و به گفته ی اطرافیان حالش هم بدک نیست . امیدوارم که این اتفاق ، آخرین اتفاق تلخ زندگیشون باشه ... ! 

این اتفاق سبب شد که محمد به همراه پدر و مادرش هم یه سفر ناگهانی به اصفهان هم داشته باشن . شاید فردا برگردن . 


  • چهارشنبه ۹۳/۰۱/۰۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">