MeLoDiC

افطاری پشت افطاری ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

افطاری پشت افطاری ...

سه شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۵۴ ب.ظ


دیروز صبح آبجی کوچیکه باهام تماس گرفت که میاین یا نه ؟! گفتم مگه قراره بیایم اونجا ؟ گفت ولله دیروز که به آقا محمد گفتم فردا (دوشنبه) بیاین . اونم گفت باشه ...

گفتم آخه الان خونه نیست . ما هم اگه بخوایم بیایم بعد از اذان ظهر حرکت میکنیم . خودت بهش بگو ببین چی میگه !

مجدد دیدم تماس گرفت که آقا محمد گفت عصر باید برم اداره واسه نقل و انتقالات نمیشه بیایم .

ظهر که محمد اومد خودش گفت جمع و جور کنین از اداره اومدم بریم خونه ی آبجیت ... دیگه ما هم زودی کارامونو انجام دادیم و منتظر که اقا بیان  وقتی هم اومد گفت که از اون مدرسه به جای دیگه منتقلش کردن که اون مدرسه هم مختلط هست ولی میخوام یاس همون مدرسه ی قبلی بمونه و خودم ببرم و بیارمش . گفتم با خودت باشه بهتره . یه وقتی دیدی خارج از برنامه کاری بهت خورد و نشد به موقع بری دنبال اون . بعد یاس باید چیکار کنه ؟

گفت اینم یه حرفیه . حالا احتمال خیلی زیادی داره که یاس رو هم با خودش ببره اون مدرسه ی جدید . البته هنوز میگه تو این ماه آخری شاید بشه با کسی جا به جا کرد و از اونجا نرم . هنوز دلش با همون مدرسه و همکاراشه که عجیب به هم وابسته هستن  ! بنده خدا حق داره . تموم تفریحات داخل شهری و خارج شهریشون با هموناست . همکاراشم حالشون گرفته شده که باید از اونجا بره  !

حدودای ۴راه افتادیم سمت خونه ی خواهری ...

بین راه از قنادی برادرشوهر ابجی بزرگم شیرینی گرفتیم و منم افتتاح شیرینی سراشون رو بهشون تبریک گفتم . حالا وحید میگه چند ساله که زن دادش ( آبجی بزرگم) قول داده بیاد اینجا ولی هنوز نیومده ! میگم آخه وحید خودت مگه یه سال میشه که اومدی اینجا ؟؟؟ اونم میخنده  (آخه تازه عقد کرده و با برادر خانومش قنادی زدن ! یک ماه هم نیست افتتاح کردنش )

بین راه یهویی گفتم منو میبری خونه ی روشنک چشم قشنگم ؟؟؟ گفت باشه بریم ! از وقتی دانشگاه تموم شد دیگه ندیدمش و حسابی دلم هواشو کرده بود ولی هر چی بهش زنگ زدم جواب نداد و اسمس هم ارسال کردم که متاسفانه باز بی جواب موند . ادرس خونشون رو هم خوب بلد نبودیم واسه همین با حسرت از سر خیابونشون رد شدم  و رفتیم خونه ی ابجیم اینا ...

به محض ورودمون دیدم لب مانی قلنبه شده و قرمزه که آبجیم توضیح داد خورد به چارچوب در  کلی بوس بوسش کردم و اونم آروم لپشو چسبونده به لبم تا حسابی کیف کنم  ! میگفتم مانی خاله رو ببوس اونم می بوسید و من دوباره دلم ریش میشد که لبش درد نگیره  ! جیگرشو بخورم من ...

بعد به ابجیم یه سری از تجربیاتم رو تو ف.ب یاد دادم ! اونم کلی خوشحال شد که همچین خواهری داره  ! بعد هم جاتون خالی یه افطاری با یه نفر روزه دار (اگه خدا قبول کنه ) و پنج عدد همراه  خوردیم . ساعت ۱۱ شب هم شام خوردیم  و برای ساعت ۱۱:۳۰ راهیه خونه شدیم و ۱۲:۳۰ هم رسیدیم خونه ! برگشتنی مانی نشسته بود تو بغل یاس و پیاده نمیشد . موقعی که باباش بغلش کرد بچه گریه می کرد که باهامون بیاد  الهی خاله قربونش بشم . عشق میکنم این کاراشو میبینم 

متاسفانه وقت نکردم برای تولد جیگیلی کادو بخرم و یه مبلغ ناچیزی دادم تا مامانش زحمت خرید کادو رو بکشه 

+ امشب هم افطاری دعوتیم  ... البته دعوت آموزش و پرورشیم و میریم مدرسه ی اسبق جناب محمد خان 

+ یسنا اینا شله زرد نذری داشتن که مثلا قرار بود بریم برای کمک  ولی از صبح تا ظهر محمد سر کار بود . منم که دستم تحمل هم زدن رو نداشت دیگه دیدیم جز مزاحمت چیز دیگه ای نیست بریم اونجا . بعد از ظهر هم قرار بود بریم که تو پخش کردن کمک کنیم که اونم مدیر با محمد تماس گرفت که زودتر بیا مدرسه تخت و میز و وسایل مورد نیاز رو بیاریم . اونم تازه رفت برای کمک ...  

+ و این چنین میشود که دَدَری بودنمان به اثبات میرسد ... تا حالا کمی شک و شبهه وجود داشت !

+ کسی از ما یاد نمیکند ! ولی ایرانسل دم به دقیقه اس ام اس های عاشقونه ای نثارمان میکند 


  • سه شنبه ۹۰/۰۵/۲۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">