MeLoDiC

23 مرداد تولد جیگیلیه و فراموشکاری خاله کوچیکه ش :دی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی


وای ! یه جورایی لازم میبینم برای خودمون اسفند دود کنیم  خب چیکار کنم ؟؟؟ فامیلامون مهربونن و ما هم دوسشون داریم و میریم پیششون دیگه ! غیر از اون خودمون هم بدمون نمیاد کمتر تو خونه بمونیم و لحظاتمون یکنواخت سپری شه . ضمنا محمد از اول تابستون همش با شوهر خواهرم میرفت سر کار و گاهی یاس نمیدیدش . خب الان که وقتش کمی آزاد شده وقتشو برای دل بچه میذاره . این کجاش بده ؟؟؟  البته منم این بین بی نصیب نمی مونم 

+ به احتمال خیلی زیاد امسال مدرسه ی همسر گرام باید عوض شه و دیگه اون مدرسه نمیره و من از الان دقیقا غصه ی یاس رو دارم که با این همه وابستگی که به باباش داره باید چطوری بره یه مدرسه ی دیگه ! صبحی مدیر زنگ زده بود و با محمد صحبت کرد . اینم شاکی !!! (البته جونش به مدیرشون بسته هست و از اون سالی که از تهران اومدیم غیر از دو سال باقیش رو با این آقای مدیر بوده و الحق انسان خوبی هم هست ) آخرش گفت پرونده ی یاس رو آماده کن تا اونم ببرم جای دیگه . تا اینو گفت مدیر گفت قطع کن زنگ بزنم اداره ببینم میتونم کاری کنم نری یا نه  ! دعا کنین همونجا بمونن . با این آلرژی که یاس داره دوست ندارم فعلا که میشه تو مدرسه ای که باباش تدریس میکنه اون مدرسه ی دیگه ای بره . با محمد که باشه خیالم راحته . مخصوصا که کار منم چند وقت دیگه شروع میشه  

شنبه برای افطار رفتیم خونه ی حباب اینا . البته خیلی زود رفتیم و بعد بدون هیچ برنامه ی قبلی و دقیقا به اصرااااااااااااااار حباب برگشتیم اومدیم سمت شهر . حدودا ۲۰ کیلومتری فاصله بود و منم یه بند غر میزدم که گرمه و تشنه م میشه . ولی یه وقتی به خودم اومدم که دیدم دو تایی داریم طول جاده رو قدم میزنیم و میریزم سمت جاده ی اصلی   ! حباب رفت مطب دکتر و منم رفتم تو یه پاساژ خنـــــــــــــــــــک منتظر اون موندم . کلی وسیله ی تزئینی و نقره جات و سی دی و موبایل و لوازم آرایش .... دید زدم و هی دلم میخواست همشو بخرم . بعد که حباب اومد رفتیم و یه کیف لوازم آرایش و دو تا رژ مارک دار  خریدیم و برای من این واقعا حکم یه ولخرجی رو داشت . خسیس نیستم ولی واسه یه چیزایی پول نمیدم . این دیگه واسه من ولخرجی بود .  برگشتنی هم کلی خرید کردیم و دستامون پر بود . بین راه یه آشنایی رو دیدیم که لطف فرمودن و مارو شرمنده کردن و تا سر کوچه ی حباب اینا رسوندن  !

بعد هم که بیهوش شدمو تا افطار یه گوشه افتادم و موقع افطار همش آب میخوردم  ! آخره شب برگشتیم خونه  

+ یکشنبه تا نزدیکای ۱۱ ظهـــ ـــــر خوابیدم که محمد گفت بیا آبجی کوچیکت باهات کار داره ! تا روز قبلش یادم بود که ۲۳ مرداد تولد جیگیلیه منه ولی روزش که شد یهویی یادم رفت . دیدم ابجیم میگه کی میای اینجا ؟ گفتم فعلا نمیشه بیایم و بعد گفت " خجالت بکشین امروز تولد مانی هستش "  خیلی حالم گرفته شد که یادم رفته بود . یهویی دلم هوایی شد و گفتم بریــــــــــم اونجا که با کلی زحمت محمد رو راضی کردم که بعد از اینکه نماز ظهر رو خوندیم بریم ولی بعدش ابجیم گفت که برای افطار و شام مهمون داره و شلوغه یه وقتی بریم که خلوت باشه و حرف به حرف برسه . منم که کم حرف  حالا قرار شده که چند روز دیگه بریم خونشون 

بازم تولد دو سالگی خواهرزادمو بهش تبریک میگم . آخ خاله قربونش بشه الهــــــــــــــــــی  

مانی جون ناز من تولدت مبارک 

دیگه موندیم خونه و دمه افطار هم آبجی بزرگه مستقیم از محل کارش اومد خونمون و کمی لوبیا خریده بود که با هم دون کردیم ! و بعدش رفت خونشون و ما هم بعد از دیدن سریال ۵ کیلومتر تا بهشت رفتیم خونه ی خاله جون اینا  ! چیکار کنیم خب ؟! تو خونه بند نمیشیم . حباب اینا هم اونجا بودن . به اضافه ی دختر یه دایی دیگه م به همراه شوهر و دخترش و همینطور دختر خاله م و بچه هاش  . در واقع شب باز هم ددر بودیم ! برگشتنی هم علیرغم خساست پسر خالم چند خوشه غوره چیدیم و دون کردم و شور گذاشتم . 

  • دوشنبه ۹۰/۰۵/۲۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">