MeLoDiC

ماهی ها زنده زنده میمیرند ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ماهی ها زنده زنده میمیرند ...

شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۲۶ ب.ظ


رودخونه سه هزار

این همونجایی هست که دیروز رفتیم ... سه هزار ! سیل چند وقت قبل چه بلایی سر حاشیه ی رودخونه آورده بود . تازه این یه جای خوبش بود  

دیروز به اصرار یاس تصمیم گرفتیم که بریم بیرون . البته تا راه بیفتیم دیگه ساعت از ۵ هم گذشته بود . اولش گفتیم بریم سمت جنگل دوهزار . اونجارو برای تفریحات کوتاه مدت یکی دو ساعته بیشتر دوست دارم . بین راه رفتیم سدی که پرورش ماهی قزل آلا دارن . محمد اصرار داشت که کمی ماهی بخریم ولی آب بقدری گل آلود بود که همش حس میکردم گوشت ماهی ها باید بوی گل بده و گفتم نمیخواد بخریم ... در نهایت هم حرف من شد  !

انقدر دلم برای ماهی های بینوا سوخت که حد نداره . من میگم خودتون تصور کنین ! خدا از سر تقصیرات ما آدمها بگذره  

اول اینکه ماهی ها به دلیل گل آلود شدن آب کلی تلف شدن و وقتی مردن اینا هم رضایت دادن و حوضچه هارو باز کردن تا لاشه هاشون با آب بره پایین دست ... ! چندتایی هم که زنده مونده بودن رو ریختن توی یه حوضچه کوچیک تر و اب زلال میریخت توش و ماهی ها درست مثل رشته ی ماکارونی در حال جوش تو هم وول میخوردن . اونوقت مسئولش با توری ماهی هارو بر میداشت و میریخت تو یه سبد پلاستیکی ... بعد که خریدار میگفت همین کافیه تازه ماجرا شروع میشد . سبد ماهی رو مستقیم مینداخت تو یه حوضچه که بهش برق وصل بود . و ماهی ها یه شوک الکتریکی میگرفتن و درجا شل و بی حال میشدن 

 بعد از اینکه اونارو نیمه هوشیار میکردن سبد رو در میاوردن و میدادن تا سلاخی کنن ! یارو میدید ماهی هنوز دارم دم میزنه ! یه چوب داشت که محکم با اون می کوبوند تو ملاج ماهی بدبخت و دوباره هنوز به هوش نیومده بی هوشترش میکرد 

سیستم هم پیشرفته ! این دستگاهشون رو تا حالا ندیده بود . با یه قسمت از دستگاه شکم ماهی رو پاره میکردن و با اون یه قسمتش که به چیزی مثل جارو برقی وصل بود با مکش محتویات شکم ماهی رو خالی میکردن ...  یه چیزی شبیه به واکیوم بود . بقدری مکش داشت که اصلا متوجه نمیشدم کی محتویات شکم ماهی رو به داخل میکشه  ! و ماهی بدبخت دقیقا تا آخرین مرحله که تخلیه ی شکمش بود دقیقا دم میزد و زنده بود .

خیلی حالم گرفته شد ! خدا خودش بهمون رحم کنه که واسه سیر کردن شکم خودمون چه کارها که نمیکنیم  فکر کنم یه حدیث از امام صادق (ع) بود که فرموده بودند حتی اگه جانور موذی رو میخوایم از بین ببریم کاری کنیم که کمترین درد رو حس کنه ! اونوقت یه موجود حلال گوشت رو در چند مرحله عذاب میدن !

یادمه روز عروسیمون گوسفندی که میخواستن زیر پامون قربونی کنن رو حسابی عذاب دادن . هم کارد نمی برید و هم کسی که قربانی میکرد ظاهرا یا بلد نبوده یا هل کرده بود . شاید باورتون نشه ولی چیزی حدود ۱۰ دقیقه طول کشید تا سر گوسفند بیچاره رو ببره  ! اونروز انقدررررررررررررر دلم به حال اون گوسفند سوخت که میخواستم همونجا بزنم زیر گریه ... که بخاطر ما داشت جون میداد اونم به اون شکل  بگذریـــم !!!

بعد از اینکه کلی این قصی القلبی انسانهارو دیدیم گفتیم بریم لبه رودخونه بشینیم ... اونم انقدر که لاشه ی ماهی مرده اون اطراف ریخته بود که اصلا نمیشد نفس بکشی و از کنار رودخونه نشستن پشیمون شدیم .

یه رستورانی بود که چندتایی آلاچیق داشت . یاس گفت بریم اونجا بشینیم . یه آلاچیق رو انتخاب کردیم و نشستیم ولی کارگر رستوران خیلی مودبانه عذر مارو خواست و گفت نباید بشینین . محمد اصرار کرد که اجاره ش هر چه قدر میشه بدیم .

گفت نه *ا*م*ا*ک*ن* ایراد میگیره چون ماه رمضونه ! منم گفتم آقا ما هم روزه ایم . میخوابم فقط بشینیم . باز عذرخواهی کرد و دیگه گفتم بریم واسه چی بحث میکنیم . ما که نمیخوایم نون این بنده خدا آجر بشه .

بعد رفتیم سمت جنگل سه هزار . اونجا انگار یه دنیای دیگه بود . ملت نشسته بودن قلیون هم میکشیدن . یه خانومی هم بود که نون تنوری محلی می پخت و مشتری ها هم تو الاچیق نشسته بودن و نون داغ رو به سختی می خوردن  گویا قدوم مبارک *ستاره دارها به اونجا نرسیده بود 

هیچ ! ما هم سه تایی رفتیم کنار رودخونه نشستیم و کمی که گذشت راه افتادیم سمت شهر . کل تفریح دیروزمون همین بود . برگشتنی هم مواد پیتزا خریدیم و شام مهمون محمد بودیم 

عکس بالا هم مربوط به جنگل و رودخونه ی سه هزار هستش . رودخونه ی دوهزار بقدری گل آلود بود که اصلا حس عکس گرفتن نداشتم 

عنوان این مطلب برگرفته از این جمله هست " مترسکها ایستاده می میرند "  

+ افطاری نیستیم !  خونه ی حباب ایناییم 


  • شنبه ۹۰/۰۵/۲۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">