MeLoDiC

شانس ندارم که ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

شانس ندارم که ...

دوشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۰۳ ق.ظ


اعصابم بهم ریخته ! 

صبح از خواب بیدار شدم رفتم تو آشپزخونه تا لباس بریزم توی لباسشویی که دیدم وااااااااای تا جلوی ورودی اپن خیسه خیسه  ! تموم موکت و رو فرشی خیس شد ... اولش فکر کردم آب شیر هستش ولی دیدم بر خلاف همیشه اون اصلا چیکه هم نمی کنه !

آبگرمکن رو چک کردم ، که دیدم از اون هم نیست ! وقتی خواستم لباسهارو بریزم تو ماشین دیدم ای واااااااااااای توی سبد ماشین پره آب هست و اضافه ش هم میریزه روی زمین ...

دیشب وقتی خاموش کردم هیچ خبری نبود . سحری هم که بیدار شدیم همین طور . نمیدونم چرا اینجوری شد و گند زد به آشپزخونه 

با شوهر خواهرم تماس گرفتم ، از شانسم اونم همین امروز رفته تهران و دو روزی نمیاد . بهش گفتم میگه احتمالا شیر برقیش آشغال گرفته بذار برگردم میام درستش میکنم ! 

حالا همه یه طرف ، در آوردن موکت یه طرف ! محمد هم خونه نیست 

 

  • دوشنبه ۹۰/۰۵/۱۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">