MeLoDiC

پنج شنبه و جمعه همراه با حباب :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

پنج شنبه و جمعه همراه با حباب

شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۰۲ ق.ظ

پنج شنبه صبح مامان اومده بود خونمون بعد هم به اصرار ما برای ناهار موند و به باباجون و داداشم هم اطلاع داد که برای ناهار بیان خونمون ... خواهرزادم هم اومد ! بعد از ظهر مامان اینا رفتن محل و منو یاس هم موندیم خونه و میلاد هم تا غروبی موند و با یاس بازی کرد . دیگه انقدر شلوغ کردن که من کلافه شدم و بهش گفتم بره خونشون ... اونم کمی دلخور شد و گفت خاله تو همش منو دعوا میکنی ! البته عصری گیر داد که با هم مشت بندازیم که طبق معمول باز نتونست و نهایتا دو دستی مشت منو خوابوند  !

غروبی هم حباب قرار بود بیاد خونمون که اومد و دیگه از تنهایی یکنواخت در اومدیم . تا دیر وقت بیدار بودیم و بعد هم تا نزدیکیهای ظهر خوابیدیم  ! دیگه یاسی بیدار شد و ما رو از رو برد و این شد که ما هم از بستر خویش دل کندیم ...

جمعه عصر محمد کمی زودتر اومد خونه بهمون گفت هر جا بگید میریم که نهایتا قرار شد اول بریم جنگل و بعد بریم مزار و بعد از اون بریم رامسر تا یاسی کمی بازی کنه !

رفتیم دوهزار و حدودای یه ساعتی موندیم که بعد محمد گفت برگشتنی خیلی شلوغه و ترافیک میشه و زودتر حرکت کنیم ... واقعا هم ترافیک بود ، برای همین دیگه خیلی تاریک شد و مزار رو کنسل کردیم و رفتیم رامسر !

به محض ورود به بازارچه دیدیم صدای جیغ و داد ملت میاد که کمی توجه کردیم و دیدیم بازی فیرزبی راه انداخت که تا آخرین باری که رفته بودیم نبودش ... دیگه حباب منو اغفال کرد و گفت بیا بریم بشینیم ... منم که داشتم سکته میزدم شدیدا مخالفت کردم . آخه یه بار پارک ارم نشستم که اونم صندلی هاش تو محیط داخلی دایره چیده شده بود ولی این از محیط بیرونی چیده شده بود و حس میکردم باید خیلی بدتر باشه . هیچ جوری زیر بار نمیرفتم ولی دیگه دیدم اگه من نشینم حباب هم نمیشینه برای همین دلمو زدم به دریا و رفتیم نشستیم . بماند که چند بار دل به دل کردم بیام پایین ولی باز نشد  !

کلی انرژیمون تخلیه شد و جیغ زدیم ! البته من همش داشتم از خنده ریسه میرفتم و دست حباب رو فشار میدادم ...

بعدش که پایین اومدیم و اژدها رو سوار شدیم که اون بدتر از فیرزبی بود و شدیدا به غلط کردن افتاده بودم  ! یاسی اولش کلی جیغ زد ولی بعدش یهویی ساکت شد که من حسابی ترسیدم و نگاش کردم دیدم بچه م چشماشو محکم بسته و صداش در نمیاد ...

وقتی اومدیم پایین دست و پام شل شده بود و می لرزید . یاس و محمد رفتن تا یاسی ماشین بشینه و من و حباب هم رفتیم کنار سالتو و سه سری تماشا کردیم و کلی خندیدیم . بعدش که محمد اومد دیدم حباب می گه بریم اینم بشنیم ولی این یکی واقعا کار من نبود و هیچ جوری زیر بار نرفتمو در نهایت دو تا بلیط گرفتن و حباب و محمد رفتن سالتو رو هم تجربه کردن و منم پایین ازشون فیلم گرفتم تا بعد بخندیم !!! یارو هم وقتی دید حباب رفته نشسته انگاری بهش برخورد و هی بیچاره هارو می چرخوند  همشم صدای جیغ جیغ حباب میومد  ...

کمی تو ساحل نشستیم و بعد رفتیم برای شام پیتزا خوردیم .ساعت ۱۲ شب هم تو راه برگشت خونه بودیم که گفتم بریم کمی جلوی هتل قدیم کمی قدم بزنیم . حدودا ۱۵ دقیقه ای هم اونجا موندیم . خیلی هم شلوغ بود و انگار نه انگار نیمه شبه ! دو تا آقای جوون و یه خانوم اومده بودن که کل اون مدت رو زل زدن به دیوارهای هتل و ما مونده بودیم که اینا چه چیزی میبینن که ما نمی بینیم. یکیشون با یه عشق خاصی نگاه میکرد که انگار داره معشوقشو میبینه  ! بعد رفته به نرده های بتونی کنار پله ها دست میکشه و نازو نوازششون میکرد و شدیدا حس متبرک شدن بهش دست داده بود و برای دو دقیقه نشسته کنار نرده ها و دستش روشون بود و سرش هم پایین بود . میگم حباب یارو فکر کنم داره اینجا فاتحه می فرسته !  اونوقت حباب میگه بیا ببینیم چیه اینجا انقدر جالب و دیدنی بود . ولی ما هر چی نگاه کردیم چیزی ندیدیم  ! این یعنی که ما چیزی از فرهنگ و تاریخ سرمون نمیشه ؟؟؟ 

دیگه راهیه خونه شدیم و الان هم دارم اینو می تایپم 


  • شنبه ۹۰/۰۵/۰۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">