MeLoDiC

عنوانی ندارم براش ... :× :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

عنوانی ندارم براش ... :×

دوشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۰، ۱۰:۴۷ ق.ظ


دیروز صبح تصمیم گرفتیم برای ناهار بریم خونه ی مامانی و رفتیم ! آبجی بزرگه هم به اتفاق همسرش و پسرش بودن ! قسمت دوم پادشاه دیوانه رو داشتیم میدیدیم که دیگه داد مامانی در اومد که این همه وقت نیومدین حالا که اومدین دو ساعته دارین این فیلم مسخره رو تماشا میکنین . نمیدونم چرا ! ولی از شخصیت گرگ خیلی خوشم اومد . همش دلم براش می سوخت . حتی وقتی دیدم به ظاهر خیانت کار بوده ولی باز از نقشش خوشم میومد . جو فیلمه حسابی منو گرفت ...

حالا ساعت ۱ قسمت دومش تموم شده ! مامانی میگه آخیش این تموم شد ؟ میگم نه مامان ساعت ۳ آخرین قسمتشو داره  ... بمیرم ! مامانم عصبانی شده بود و هیچی نمیگفت 

آبجیمو خونوادش زودی رفتن خونه و ما هم ساعت ۵:۳۰ راه افتادیم سمت محل مادری . باباجون و مامانی هم جایی کار داشتن و قرار بود بعدش بیان همونجا که ما بودیم . ما هم رفتیم خونه ی حباب اینا... یسنا و مامانش هم بودن . کمی حرف زدیم و بعدش غروب بچه ها رفتن سر مزار ولی من هم به دلیل گوش دردم و هم واسه گرمای بیش از حدی که از صبح تحمل کرده بودیم موندم پیش زنداییم و فیلم ییلاق رفتن داییم رو تماشا کردیم و کمی اشک ریختیم  ... برای شام هم موندگار شدیم ...

امروز صبح هم قرار بود برم کانون سر کوچه مون تا در مورد کلاسهاش سئوال کنم . رفتمو دیدم بد نیستش . زودی برگشتم خونه و یاس رو اماده کردم و بردم نگهش داشتم . حالا تا ساعت ۱۲ اونجا سرگرمه . بعد از ظهر هم کلاس شعر و ادبیات هست . نمیدونم تمایل نشون بده بره یا نه .

دختره ی لوس وقتی رسوندمش رفتم بیام از سالن بیرون دیدم داره پشت سرم میاد . میگم کجا ؟ میگه تو هم بمون ! وای خندم گرفته بود از کارش . گفتم برو بشین خودتو لوس نکن بینم . این چند روز کچلم کردی که بیام ثبت نامت کنم حالا راه افتادی دنبالم که چی ؟ کمی دپرس شده بود ولی خب میدونم زود از این حالت در میاد ... 

برای صبحونه رفتم یه لقمه ی کوچولو نون و پنیر بخورم ولی نتونستم قورتش بدم  ! ای خدا خسته شدم بس که مریض شدم  


  • دوشنبه ۹۰/۰۴/۲۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">