MeLoDiC

نگاهی پر از التماس :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

نگاهی پر از التماس

سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۰، ۰۴:۲۲ ب.ظ


بگذار تا شیطنت عشق

چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید

هرچند حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد

اما کوری را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن ...


اسمش نریمان ! ۲۷ سالشه و نگاه پر از التماسش دل آدمُ ریش میکنه !

از بدو ورود به بخش فقط خدا خدا میکنم استاد اینو بهم نده ولی در کمال تعجب میبینم که میگه " خانوم آوا نریمان هم بیمار تو ... " خب دیگه ! چه میشه کرد ؟

به شدت نحیفه ... تموم مفاصلش مشخصه و برجسته ! همون اول کاری می بینم نیاز به ساکشن داره و خودش همکاری لازم رو برای انجام ساک داره . بعد از ساکشن کردن اکسیژن از ۸۲ درصد به ۹۸ درصد میرسه و این یعنی معجزه ی مراقبت پرستاری به موقع  !!! کیف میکنم از اینکه کمی مفید واقع شدم ...  بعد از ساکشن با پماد آ.د گوشه ی لبش رو که به علت اینتوبه بودن خشک شده و زخمه رو چرب میکنم . همینطور داخل گوششُ . فقط نگاه میکنه و قطره ی اشکی از گوشه ی چشمش راه میفته . با دستمال اون قطرات رو پاک میکنم .

نمیدونم چرا اشک میریزه ! یاده صفر شریفی می افتم . به زور میخواست از من تشکر کنه . با اینکه صداش خش داشت ولی با این حال بهم می فهموند که قدر تلاشمو میدونه . شایدم این قطرات اشک نریمان هم یه نوع تشکر بود . نمیدونم ! شایدم از درد ساکشن بود که اشک میریخت .

مامانش از راه می رسه ! یه خانوم میان سال و شیک پوش ! برای نریمان شیرموز آورده و میذاره بالا سرش. خم میشه و تند تند پشیونیش رو می بوسه و دقیقا مثل یه بچه ی کوچیک نازش میکنه و قربون صدقه ش میره . ازش می پرسم نریمان مادرزاد مشکل داشته ؟ با بغض میگه : نه از هفت سالگی تشنج که کرد فلج شده و الان هم عفونت ریه باعث بستری شدنش شده . یعنی ۲۰ سال بدبختی و یکجا نشینی .

بعد از اینکه مامانش میره براش شیر میارن ولی من همون شیر موز رو براش گاواژ میکنم . بازم زل میزنه و به چشمهام خیره میشه ! باز هم قطره ی اشکی راه میفته ! یعنی گاواژ هم درد داشت ؟ تو دلم تحسینش میکنم که می دونه قدر محبت رو دونستن یعنی چی . لبش رو با پنبه ی خیس پاک میکنم و پوسته ها جدا میشه و مجدد براش پماد میزنم .

زیر پاشنه ی پاها و کتفش رو ماساژ میدم . وقتی کتف چپش رو می مالم به خودش می پیچه . حس میکنم درد داره ! آروم تر ماساژ میدم . کم کم آروم میشه ...

تخت بغلی مرد میان سالی هست که تصادفیه و واسه ضربه ی سرش تحت نظر ویژه هست . کشته مارو . با استاد کمک میکنیم و آتل زانو و پانسمان سر و دستش رو تعویض میکنیم . از اول صبح یه بند داره داد میزنه که این تخته رو بردارین . به هر شکلی هست آرومش میکنیم . خیلی بی قراره !!! گاهی حرفهای بی معنی میگه ! احتمال خطر شوک هایپوولمیک پیش میره . در خواست میکنیم که هر چی سریع تر پزشک بیاد بالا سرش ...

باز هم هستن . ولی این دو نفر افرادی بودن که خودم امروز شخصا باهاشون کار کردم .

خوندنش جذابیتی نداره ولی من برای اینکه روزهامو ثبت کنم می نویسم . بعدها که خودم می خونم می فهمم ارزش این روزها و دقایق رو .

+ آخره هفته جشن عروسی فاطمه (ا - ع) هستش و مراسم هم بابل برگزار میشه . هم دوست دارم برم و هم مشکلی هست که نمیشه رفت . حالا تا جمعه خدا بزرگه .

بیاین همه برای خوشبختیه تموم جوونها دعا کنیم 

+ امروز برگشتنی یه سر به بیمارستان شهرمون زدم

+ از حدودای ده صبح به اینور چشمهام می سوزه و اشک ریزش دارم !!! 


  • سه شنبه ۹۰/۰۱/۱۶
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">