MeLoDiC

ماجرای رضا قلی خان :دی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

ماجرای رضا قلی خان :دی

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۸۹، ۰۳:۴۱ ب.ظ


این روزها سرمان بسی شلوغ پلوغ است  

تا چند وقت قبل میگفتم وقتی کارورزیمون تموم شد می مونم حسابی خونه تکونی میکنم ولی نمیدونستم پایان کارورزیمون مصادف بشه با عقد داداشم و این برنامه ریزی های بلند مدتم بهم بریزه !!! عملا خونه تکونی رفت واسه هفته ی آینده !  

این چند روزی یه بیماری داشتیم که معروف بود به رضا قلی  یعنی کشته بود مارو ... یورین بگش دقیقا مثل کیف سامسونت تو دستش بود و هی بالا و پایین میرفت و می چلوندش ... این چند روزی فکر کنم دچار رفلکس مثانه به کلیه شده بود بس که اونو چلونده بود  هر چی هم میخواستیم بهش بفهمونیم بمونه تو تختش آروم و قرار نداشت که ... یکی از بچه ها بهش میگفت رضاقلی کمتر سیگار بکش !!! چرا نمی مونی تو تخت و استراحت کنی ؟  میگفت تو هر چی بگی من گوش میدم . بعدش که بهش میگفت سیگار برات خوب نیست در جوابش میگفت " ببین خدا و پیغمبر بیان کنارم بشینن بگن رضا قلی سیگار نکش من باید اینو بکشم  "

همشم میومد و اون یورین بگش رو یه بار روی پیش خوان استیشن پرستاری میذاشت و یا میذاشت روی میز نمونه های آزمایشگاهی ! یه بارم برداشت گذاشت روی یه بسته دستکش یکبار مصرف  خوبه دیدیم وگرنه مطمئنا ازش استفاده میکردیم  ...

دیشب حدودای ۸:۲۰ رسیدم خونه و دیدم ای داده بیداد هنوز آب نداریم . آخه ظهری که داشتم میرفتم بیمارستان هم آب قطع بود واسه همین به همسری گفته بودم که مستقیم بره خونه ی مامان تا یاس رو بذاره اونجا و بعد بره کلاس  که اونم همین کار رو کرد !

البته وقتی به مامان گفتم بهم گفت برای ناهار قرار بود تنها باشه و برای همین غذا هم درست نکرده که پیشنهاد دادم همسری بیاد از خونه خورشتی که درست کرده بودم (دیروزش) رو با خودش ببره اونجا و اینطوری مامانی کمتر اذیت میشد 

آخه دیروز از صبح داشته اتاق خوابهارو تمیز میکرده و کاملا خسته بود . همسری هم ظهر میاد خونه و غذارو برمیداره و به اتفاق یاس میرن اونجا ...

برای شب هنوز آب وصل نشده بود و دیدم بهترین راه اینه یه کنسرو لوبیا که همسری برای خودش خریده رو بندازم تو دیگ تا بجوشه و برای خودمم تخم مرغ نیمرو کنم  ! به هر شکلی بود آب تهیه کردم و ریختم تو قابلمه و زیرش رو روشن کردم و با مامان تماس گرفتم تا بگم بعد از شام میایم دنبال یاس . که مامان هم تا فهمید تازه اومدم خونه و آب هم نداریم اصرار کرد که حتما بریم اونجا ! خلاصه رفتیمُ جاتون خالی برای شام باقالی پخته بود و سیب زمینی سرخ کرده و کمی هم لوبیا ! که این آخریشو من اصلا دوست ندارم 

مشغول خوردن شام بودیم که آبجی بزرگه و همسرش و پسرش اومدن و کلی گفتیم و خندیدیم . آخره شبی هم نشستیم برنامه ی بفرما شام رو دیدیم  آخرش هم فهمیدیم که امشب قراره سمیه و نیلوفر دعوا کنن !  دوست داشتم برنامه ی امشب رو حتما ببینم ولی ظاهرا ممکن نیست .

امروز قرار بود برم فیش بانکی بگیرم واسه ثبت نام ارشد که تنبلی کردم و نرفتم . فردا هم که نمیشه برم و پنجشنبه هم که باز نمیشه و عملا رفته تا شنبه 

بعد از ظهر شبکه ی سه یه برنامه ی مستند از گروه کوهنوردی ایران نشون داد که تو بهمن ۱۳۸۸ توی بهمن گیر افتاده بودن و چند تاییشون جونشون رو از دست دادن . خیلی حالم گرفته شد وقتی اون برنامه رو دیدم . یاسی هم کنارم بود و تو چشام نگاه میکرد و میگفت مامانی گریه نکن !  ولی واقعا صحنه هاش ناراحت کننده بود . مخصوصا وقتی خواهر یکی از اون کوهنوردها گفت دوربین به کلاه داداشم وصل بود و من وقتی فیلمشو دیدم انگاری شدم چشمای داداشم و لحظه لحظه شو از دید اون دیدم . وای بیچاره ها چی کشیدن ! 


  • سه شنبه ۸۹/۱۲/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">