MeLoDiC

بازم سرما خوردم :( :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

بازم سرما خوردم :(

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ۱۱:۲۵ ق.ظ


روز جمعه ای دیدیم ای داد دلمون داره می ترکه تو خونه ! این شد که با خونه ی حباب اینا تماس گرفتیم که ما میایم اونجا ! بعدش از همسری قول گرفتم که خواهشا سرعت نرو ! سبقت مجاز هم حتی نگیر ! الکی بوق نزن ! چراغ هم نده که برات راه باز کنن ! اینجوری احتمالا بتونیم بی پلاک برسیم خونه ی دایجون  ... خلاصه راه افتادیم و خداییش رعایت کرد . تا رسیدیم خونه ی حباب اینا هنوز لباسمو عوض نکرده گفتم برم خونه ی دایی بزرگمو ببینم ! خیلی خوشگل شده ! گاز و فریزر و میز تلویزیون جدید هم خریده بودن و خدارو شکر ماشین لباسشویینم راه انداخته بودن . خونشون بامزه شده  بابای حباب هم نرده های روی ایوونشونو خیی با سلیقه رنگ زده بود و داشت وسایل نقاشی رو مرتب میکرد .

جالب اینجاست ! صدای من با آبجی کوچیکم خیلی به هم شبیه . صبح که به زنداییم گفتم ما میایم اونجا پرسید تنها میای ؟ گفتم نه ! محمدم هست ... نگو اون بنده خدا فکر کرده من در کل ابجی کوچیکه هستم و بهش گفتم آوا اینا هم میان . کلی غذا درست کرده بود  وای چقدر خجالت کشیدم من ! مامانم همیشه میگه وقتی تماس میگیری بگو اوا هستی تا تو رو با اون یکی اشتباه نگیرم  . حالا من که سر به سرش نمیذارم ولی آبجی کوچیکه وقتی میاد خونمون با مامان تماس میگیره و خیلی سر به سرش میذاره . اونم با بهت هی میگه کدومتونین  

بعد از ناهار من و حباب موندیم خونه و بقیه رفتن خونه ی اون داییم تا چارچوبهای اتاق هارو رنگ بزنن و کمی هم روز نشینی کنن . غروبش هم دوماد بزرگمون اومد اونجا و مخ همسری رو زد که چرخهای ماشین رو عوض کنه و خارجی بگیره ! 

شبش هم برای شام رفتیم خونه ی یسنا اینا و حباب هم با خودمون بردیم تا بعد بیاد خونمون . بعد از شام اومدیم خونه و تا اطرفا چهار بیدار بودم  . شنبه عصرکار بودم و حدودای ۱۱:۴۵ راهی شدم تا به موقع برسم ، حباب هم رفت دنبال کارهای شخصی خودش و قرار شد دوباره برگرده خونمون ! هیچی دیگه ! دیروز تو بخش اصلا حالم خوب نبود و کلی بدن درد داشتم و بی حس بودم . همشم گلوم درد میکرد و یهویی خشک میشد و باید حتما آب میخوردم تا حس خفگیم برطرف شه و بتونم نفس بکشم  ... تا حدودای ۷ تو بخش بودیم !

دیروز دو تا آنفلوانزای نوع (ای) داشتیم که ایزوله بودن و یه دونه هم اچ آی وی مثبت ... دیگه حسابی هوا خودمون رو داشتیم . ایکاش بخیر بگذره  .

دیروز یه صنایع دستی چوبی خوشگل هم کادو گرفتم  تا باشه جبران کنم ! بعدش هم ماسک زدم تا دیگرون رو مبتلا نکنم و راهیه خونه شدم . بین راه همسری تماس گرفت که برای یاس قرص بگیر بدجور سرماخورده ! دیگه رفتم دارو خونه و قرص گرفتم و بعدش با دربست اومدم خونه  

تا اومدم همسری گفت اوا گشنمه ! غذا چی داریم ؟ دلم میخواست گریه کنم ! گفتم عزیز من همین الان اومدما  گفت خب منم تازه اومدم ! آخه اون بنده خدا هم عصر کلاس داشت ولی خداییش تازه نیومده بود . میدونم حدودای ۶ دیگه خونه بود ولی من ۸ رسیده بودم 

خلاصه باز لطفش شامل حالمون شد و شام درست کرد  دست پختش معرکه هست ! همیشه یاس می مونه چطور از غذای باباش تعریف کنه که به من برنخوره  !!! منم سو استفاده گر ! تا میگه غذا خوب شد میگم خب از این به بعد میگم بابات غذا درست کنه ! اونم میگه نههههههههههه !  

بعد از شام فرم اشتغال به تحصیل رو کامل کردم و قراره امروز تحویل اموزش بدم تا برای تائید ارسال شه بابل ! مثلا قراره ارشد شرکت کنم من  . خلاصه شب خوابیدم ! صبح همسری و یاس رفتن مدرسه و بعد از اونا حباب هم رفت کاراش رو راست و ریست کنه و من هم خوابیدم  . تا ساعت ۹:۱۵ که باز حباب برگشت خونه و بیدار شدم و صبحونه خوردیم . حدودای ۱۰ هم داییم به اتفاق خانومش اومدن و حباب رو بردن . هر چی گفتم باز بیا ولی گفت فعلا دیگه نمیشه !!! 

و اما داداشم !!!

دیروز عروس خانوم به اتفاق مادرشون اومدن خونه ی مامان اینا و داداشم و آبجی کوچیکه به اتفاق عضو جدید خونواده رفتن برای آزمایش خون و کلاس تنظیم خانواده !  برای ناهار هم برگشتن خونه ی مامان . غروب با مامان تماس گرفتم میگم چیکار کردین ؟  میگه همه چی عالی بود ! غروب هم با بابات رفتیم رودسر و رسوندیمشون خونه !

حالا قراره برای چهارشنبه بریم خرید  وقتی مامان فهمید من تا اون موقع دیگه نمیرم بیمارستان کلی خوشحال شد و میگه پس برای خرید میتونی بیای ؟ گفتم انشالله !  برای چهارشنبه هم قراره شبش بیاد خونمون و پنجشنبه هم قراره عقد کنن به امید خدا ! روز عقد و تولدش هم یه روزه 

از شوخی گذشته ! خوشحالم که یه دونه داداشم سرو سامون میگیره و به نظر که خونواده ی خیلی خوبین میان ! امیدوارم خوشبخت شن  پریشب داداش یسنا میگفت بیچاره "س" که اومده تو خونواده ی شما که حالا سه تا خواهر شوهر داره  ...

وای ! خدایا ! کاری کن ما از این امتحان سربلند بیرون بیایم  

یادمه یاس که به دنیا اومده بود خواهر شوهرام خیلی خوشحال بودن که عمه شدن ولی برادر شوهرم بهشون میگفت برای چی خوشحالین ؟ از این به بعد مردم میخوان به این بچه فحش بدن هی میگن "عمته"  حالا شده کاره ما !!! 

الان هم همسری تماس گرفت که قراره غروب برن ییلاق و آخره شب برمیگردن ! با اینکه ناهار آماده کردم ولی مامان گفت یاس رو بیارین خونه ی ما بذارین تا بچه تو خونه تنها نمونه  قرار شده ظهری همسری بیاد خونه و وسایل یاس رو برداره و اونو ببره خونه ی مامان .

آخ جون ! برای فردا که صبح کارم غذا مونده برام 

الانم آبجی کوچیکه تماس گرفته و مامان برای اینکه دلمو بسوزونه هی جیگیلیه منو ماچ ماچش میکنه  . هیممممممممم !!! دلم براش تنگ شده 

صدای منم دقیقا شده مثل خروس  مامان میگه باز هم سرماخوردی ؟ میگم خب انقدر که خونتون سرده ! میگه سرد هم نباشه تو همیشه مریضی  ... راست میگه بنده خدا ... بر عکس ظاهر گول زنکم شدیدا در برابر مریضی ضعیفم 

+ فریاد میزنم تُرا

                    در هوایی که چله نشین 

                                                      بهار است

وقتی گرمای آغوشت 

                         مرا تا عمق حضور فرا میخواند

نه یکبار

         که هزار باره عاشق میشوم

                                             در هوایی که بارانیست ... !!!  

*آوا

مکتوب شده در یکشنبه ۱۵ اسفند۱۳۸۹
  • يكشنبه ۸۹/۱۲/۱۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">