MeLoDiC

رفتن یا نرفتن ؟ مسئله این است :دی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

رفتن یا نرفتن ؟ مسئله این است :دی

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۸۹، ۰۷:۳۴ ق.ظ


امروز عصرکارم ... 

بدتر از همه اینکه اصلا حوصله ندارم !

دیشب حال همسری خیلی بد بود و میگرنش عود کرده بود و از غروب همینجور بی حال افتاده بود و ناله میکرد . هر چی قرص هم خورد هیچ تاثیری نداشت ! بسکه این مردها (بلانسبت) یه دنده هستن !!! هر چی التماسش میکنم یه بار بیا و برو دکتر (!) قبول نمیکنه که نمیکنه ! بعد منم لج میکنم میگم ایندفعه که مریض شدی اصلا توجهی نمیکنم ... ولی مگه میشه ؟   کلی گشنش بود ! شام درست کردم ولی نتونست حتی یه لقمه هم بخوره . میگم :  غذا بد شده ؟ میگه : نه به خدا ! چشام داره برای غذا در میاد ولی نمیتونم بخورم ... آخرشم گلاب به روتون رفت تو فاز تخلیه سربالایی  بعدش که کمی آروم تر شد گرفت خوابید .

این وسط حالا یاسی هم هی بهش گیر داده که بابایی جونه من اگه دخترتو دوست داری بخند ... بخند ... بخند دیگه !!! مگه این بچه حرف حالیش میشه اینجور مواقع ؟! میگم : یاااااااااااااس بابات رو اذیت نکن حالش خوب نیست ... 

اونوقت همسری منو ضایع میکنه و میگه کاریش نداشته باش ... هیچی دیگه ! این وسط تنها کسی که ضایع میشه " منم "

ماشینمون پلاک نداره و تا پلاکش نیاد جایی هم نمیتونیم بریم . هیممم!!! اوناییکه اهل بیرون رفتن هستن الان میدونن ما چه حالی داریم این روزها  . دو روزه کامله که پامو از خونه بیرون نذاشتم . دلمون پوکید تو خونمون ! راستش حس میکنم سر درده همسری هم از همین تو خونه موندنه زیادمونه  .

امشب قراره حباب بیاد خونمون  اونکه بیاد حال و هوامون کمی از این یکنواختی در میادش. یاس که خیلی خوشحال بود از اینکه امشب مهمون داریم . و من هم همینطور 

از الان غصه ی غروب که دیر میرسم خونه رو دارم  !


  • شنبه ۸۹/۱۲/۰۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">