MeLoDiC

خدایا این خوشی را از ما مگیر :دی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خدایا این خوشی را از ما مگیر :دی

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۸۹، ۰۴:۴۳ ب.ظ


امروز روز خیلی خوبی برای ما و به همون اندازه روز خیلی بدی برای اینترن بخش بود  (ای بر ذات بعد لعنت )

گاهی وقتها حس میکنم یه حقی از ما ضایع شده !

چند روز قبل دکتر بالای سر بیمار از اینترن (دختره) یه سئوال پرسید که بلد نبود  این واقعا فاجعه هست که اینترن سئوال به این سادگی رو نتونه جواب بده  بعد همون موقع دکتر از بچه های ما پرسید (البته اون لحظه من اونجا نبودم ) ولی ظاهرا دوستام به سئوال جواب دادن 

همون روز من کنار روشنک بودم و اون داشت پرونده شو نگاه میکرد و گفت آوا ببین تو معاینه بیمارم چه وضعیتی داره ! اونوقت اون اینترن چی نوشته تو گزارش پزشک ...  وای خدا داشتم از تعجب شاخ در می آوردم . عامیانه بگم ! شکم بیمار رو که لمس میکردی انگاری رو یه تخته داری فشار وارد میکنی بعد اون نوشته بود " شکم مددجو در لمس نرم می باشد " !!! بیمار رنگ به چهره نداشت و بی حال بود . اون نوشته بود " حال عمومی مددجو خوب است و رنگ پریدگی مشاهده نمیشود " همینارو بگیرین برین تا تهه اون گزارش پزشک ... 

بدتر از همه اینکه دکتر از دختره پرسید : بیمار سی تی داره ؟ اونم گفته نه ! بعد بیمار از تو کمد کلی آزمایش و سی تی آورده بیرون ... ریخته روی لاکر ! این یعنی چی ؟ آخه آدم چقدر میتونه بی مسئولیت باشه ؟؟؟ 

امروز اینترن عوض شد ! یه پسری بود . از شانسش دکتر هم حسابی عصبانی بود و بهش حسابی گیر داد . دیگه هر چی حرف داشت امروز جلوی ما به اینترن زد و من وقتی دیدم اوضاع خیلی بی ریخته از اتاق بیمارم رفتم بیرون تا مثلا اون یارو زیادی پیشم ضایع نشه !  ولی خب دیگه تاثیری نداشت ... نه اینکه بگم لذت بردم از اینکه اونو تو جمع ضایع کرد . نه ! ولی خوشم اومد که شاخش رو شکوند 

خیلی افاده دارن . دختر و پسرشون فرقی نداره وقتی وارد بخش میشن انگاری رو زمین خدا راه نمیرن ...  یادمه تو بیمارستان تخصصی اطفال امیرکلا "علوم پزشکی بابل" بودیم . اینترن هاش به قدری ساده بودن که من گاهی باورم نمیشد اینا دکترهای آینده هستن . تازه اونا داشتن دولتی می خوندن و به جرات میتونم بگم همشون از نظر درسی واقعا زرنگ بودن 

حالا اینا میان اینجا کلی تیپ و آرایش و فلان ... بعد میان منت میذارن سره بیمار . خب هر کی باشه لجش میگیره . از اون وقتی که وارد بیمارستان شدم شاید فقط دو مورد خوش برخورد و خوب دیدم . باقی همه عقده ای ... 

البته من اگه جای اون بودم مطمئنا اشکم راه میفتاد . نیست که خیلی زودرنجم  !!! خب من نه ! شما ! وقتی بین هشت تا جنس مخالف ضایع شین گریه تون نمی گیره ؟

خب دیگه !!! هر چی غیبت کردم بسه  

صبح از خواب بیدار شدم و لباسهای سفیدم رو پوشیدم و راهیه بیمارستان شدم . نم نم هم بارون می بارید . وقتی خواستم وارد بخش بشم تموم شلوارم از پشت *گل پاچ شد و همش کثیف شد  ... خب شاید این نفرین همون اینترن بود (البته نفرینش پیشاپیش بود )

برای صبحونه هم ۹:۳۰ رفتیم سلف ولی نون نرسیده بود و برای همین کمی معطل شدیم و بعدش یکی از دوستام تماس گرفت و باهاش حرف زدیم و کلی خندیدیم  آخرش نتیجه ش این شد که املت یخ خوردم که خیلی چسبید  و صد البته چای خنک  ...

حالا تو بخش بچه ها گیر دادن که آوا مشکوک میزنی !!! گفتم ای بمیرین شما این همه شما یه ساعت یه ساعت حرف زدین ، حالا یه بار هم یکی از دوستام زنگ زده کمی با هم حرف زدیم . اونم چشم ندارین ببینین ؟؟؟  

قبل از ظهر هم کنفرانس داشتیم و منه بیچاره جفت رادیاتور نشسته بودم و یک طرفه چربی سوزوندم  یعنی در واقع من آوایی هستم که مغز پخت شده  بسکه داغ بود !!! سوختمممممممممممم  

اینم جبران اون زمانی که تو محوطه بیمارستان قندیل بسته بودم . کلا امروز یه دوره سفر به قطب داشتم و بعدش سفر به استوا .

به کیمی جونم میگم : کیمیا انگاری سونا جکوزی بودم  

بعد هم راهیه خونه شدم . عروس خانوم دو روز پیش رو دیدم و کمی بوس بوسش کردم . وای که چقدر تغییر کرده بود  ظاهرا از شرایط جدیدش راضیه . خدارو شکر 

دیشب هم "هیچکس" رو بریدم خونشون رسوندیم و بعدش رفتیم خونه ی خاله جون عزیزتر از جانمون . مامان هم اونجا بود ... بعدش ما برای شام موندیم و تا دیر وقت اونجا بودیم 

حس میکنم زیادی پخش و پلا نوشتم . نه ؟  

*گل پاچ : وقتی خاک با آب قاطی بشه و موقع راه رفتن بپاچه پشت لباس  (حالا فکر کن اون لباسهای سفید .......... )

+ امروز وقتی با بیمار در مورد هزینه ی بیمارستان حرف زدیم به این نتیجه رسیدم که از خدا بخوام وقت بردنم حداقل اگه کمکی به خونوادم نمیشه طوری ببره که ضرر مالی هم نداشته باشم براشون ... اینو واقعا از خدا خواستم  خب سخته دیگه ! خانومه بیش از ۵۰ میلیون تا امروز هزینه کرد ولی باز با متاستاز کبد بستری بود !!! خب از کجا بیاره ؟؟؟ 

 

 


  • سه شنبه ۸۹/۱۲/۰۳
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">