از مهسا تا سپهر ... از سقز تا خرم آباد ...
جمعه, ۲۰ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۴۹ ب.ظ
روزهای سختیه ... دلامون بهم نزدیکتر از همیشه ست ولی رنجی در نگاهمون موج میزنه که درمونی نداره جز پایان یافتن این دی . کتا. تو . ری
جوونها و نوجوونامون مثل برگهای زیبای پاییزی میریزن و خونواده ها به سرعت برق و باد عزادار ... خدا کجاست ؟ چرا به داد مظلومها نمی رسه؟ چرا یه سریا کر شدن و خر شدن رو به شرافت ترجیح دادن؟ مسند قدرت چقدر کثیف بود که تو منجلابش دست و پا میزنن ولی دله دل کندن از تخت و پادشاهی رو ندارن؟
خسته م . به انپازه ی تک تک نفسهایی که تا بحال کشیدم بی جوون و خسته م....
یاس ! در عجبه که چرا باید در حالیکه در خیابون تردد عادی داره پشت هم گاز اش.کا.ور بخورن؟ چرا چرا چرا ...
میرسه یه روز خوب ... میرسه اون روزی که توی بن بست انزوای ما هم عروسی و شادی بشه ... فقط کاش زنده باشم ...
- جمعه ۰۱/۰۸/۲۰
جهل تاوان داره بالاخره.