MeLoDiC

یعنی در مورد من با خودش چی میگه ؟ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

یعنی در مورد من با خودش چی میگه ؟

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۱ ق.ظ

* هـمکاری دارم که وسواسه ! و بدتر از همه اینکه قبول نداره که وسواس ِ ! یه وقتایی که بهش میگم تو وسواس داری میگه نههههه من فقط تمیزم . اونوقت زوم میکنه روی چهره ی من . می دونه پشت بنده این حرفش من چه جوابی می دم " پس ما همگی کثیفیم " ... والله ! شورشُ در آورده . نمونه ش ! میگه من وقتی از مغازه خرید ( لباس ) انجام میدم باید حتما بسته ی آکبند ببرم خونه . مثل خرید شالهایی که داخل کاور هستن . بعد میگه وقتی میرسم خونه بسته رو از بدنم دور نگه میدارم و به روش اتاق عمل ( استریل) باز میکنم و بدون اینکه گوشه ای از اون شال با بیرون کاور تماس بگیره میندازمش بیرون !!!! یا مثلا چند روز قبل دفترچه ی بیمه ی جدیدشُ آورده بود تا دکتر براش نسخه بنویسه . اونوقت کل اون قسمت از استیشنُ با کدغذ A4 پوشونده بود تا دفترچه ش با سنگ در تماس نباشه . وقتی دکتر خواست دفترچه رو باز کنه خطاب به دکتر گفت " فقط خواهشا از این محدوده خارجش نکنین " و خب میشه تصور کرد دکتر چه نگاه عاقل اندر سفیهی به ایشون انداخت ... حالا تصور کنین همسرشون از ایشون حتی بدترن . به نحوی که میگه جارو کردن منُ تو خونه قبول نداره و جارو و تمیز کاری با اوشون ( یعنی همسرشون ِ ) ! 

+ حالا یک سئوال ! کدوم یکی از شماها اینطور یه شالُ از بسته ش خارج میکنین ؟ با عرض شرمندگی ... اگه شما هم اینجوری می کنین بی شک وسواس دارین . تو این دوره و زمونه فکر کنم همه می دونن وسواسی بودن نوعی بیماری روانی محسوب میشه :)))) 

حالا چرا یاده این همکار افتادم ؟! خب ایشون سوای از این اخلاق حرص در آورشون شدیدا مهربون هستن و دوست داشتنی. ولی یه وقتایی که لجمُ با کارهاش در میاره میگم " یه کاری میکنی خودتُ همسرتُ بذارم وسط همین بخش با دارت بیفتم به جونتون " 

مثلا یکی از اون وقتها وقتیه که فایل تصویری من و چیکو رو می بینه که چطور دونه ی برنجُ از روی لبهام برمیداره و میخوره . کلا چهره ش طوری بهم می پیچه که انگاری مچاله شده :(((( 

  • پنجشنبه ۹۵/۰۹/۰۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">