MeLoDiC

من تنها چشمان تو را دیدم ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

من تنها چشمان تو را دیدم ...

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ق.ظ

* دیشب تو بخش بودم که به درخواست یکی از دوستان رفتم سراغ ِ گوشیم تا شماره ایُ در اختیارش قرار بدم که خیلی اتفاقی دستم خورد به اینستا و باز شد . در اوج ِ ناباوری کامنت امیرحسینُ دیدم که زیر پستی که شب عاشورا براش دعا کرده بودم نظر گذاشته . اون لحظه هم بابت اینکه حافظه ش برگشته بی نهایت خوشحال شدم و از طرفی برای لحظات سختی که خبر فوت پژمان رو بهش دادن دلم پر از غم شد . شکر خدا امیرحسین حافظه ی کوتاه مدتش برگشت و از مرگ دوست صمیمیش مطلع شد و از همون لحظه هر بار که پیجشُ باز میکنم دلم میگیره بابت تمام عکسهای دو نفره ای که با هم داشتن و ثبت شده و جملات پر از حسرتی که زیرنویس تصاویر میشه . 

** مـحمد و یاس دو روزه اومدن کرج و برگشتن ! از طرفی عمه حمیده هم بابت بررسی وضعیت کلیه ش اومده بود که جمعه به اتفاق مامان و بابا رفتن اصفهان. و بنده یهویی تنها شدم . البته چیکو هست و تا حد زیادی سرمُ گرم میکنه . جدیدا میچرخه و هر چیزیُ که بتونه تصویر خودشُ در اون ببینه کشف میکنه . مثلا توی شیشه ی کابینت ! توی حلقه های میله پرده ! قسمت محدب قاشق و حتی تیغه ی چاقو و جالب ترش این که چند روز قبل خودشُ درون دکمه ی پشتی مبل هم کشف کرد . کشف امشبش هم در ماکروویو بود :))) انقدر اون تو برای خودش خط و نشون کشید که مجبور شدم بذارمش داخل لونه ش تا حنجره ش آسیب نبینه ! 

  • شنبه ۹۵/۰۸/۰۸
  • ** آوا **

نظرات  (۳)

وااای چقدر نازه این پرنده...آخخخخی چه دنیایه صادقی داره.
پاسخ ** آوا ** :
اوهوم خوشگله خیلی نازه 
سلام اوا جان
روزت بخیر عزیزم.
خداروشکر ک حال این اقا بهتره و روح اقای پژمان هم ان شالله در ارامش کامل باشه.
+حسابی با چیکیو میگذرونی دیگه (: باشه اوا خانم به ما سر نزن تا ما هم ی گُندش رو گیر بیاریم و هی بگیم منُ چیکیو همین یهوئی، منو چیکیو در حال غذا خوردن، تا دلیل بشه ک بهت سر نزنم
حالا دارم برات
پاسخ ** آوا ** :
سلام کتایون جان خوبی؟ 
بله خدارو شکر امیر خوبه. خدا همه ی رفتگانمون رو بیامرزه 
نه بابا حیوونی از جانب صاحب شانس نیاورده. یکی باید بیاد حال منو خوش کنه 😑
خدارو شکر که حالشون بهتره :))
.
بنده خدا خودش رو دیده بعد فکر کرده شما رفتید یک چیکوی دیگه گرفتید حسودیش شده شروع کرده رجز خوندن و خط و نشون کشیدن برای خودش. :دی
پاسخ ** آوا ** :
شکر خدا رو براه شده .
بله دقیقا وقتی خودشو تو اینه ی کوچیک میبینه فکر میکنه یکی دیگه ست ولی جلوی اینه ی بزرگ میفهمه خودشه و فقط به خودش نگاه میکنه :-)))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">