MeLoDiC

امان از دست همچین بیمارایی ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

امان از دست همچین بیمارایی ...

سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۵ ب.ظ

 * عـادت دارم وقتی زمان دارودهی به بیمارها میشه یه رسیور یکبار مصرف تمیز میذارم دم ِ دستم . تعداد مشخصی سرنگ ، چند تایی ویگون ( هپارین لاکهای ویژه ای که قیمت هر کدومش حدودا 9 هزار تومنه ، آب مقطر و پد الکلی و چند تایی هم نیدل ( سر سوزن استریل ) که تمام اینها در بسته های استریل خودشون هستن ، همه شون رو داخل رسیور میذارم ، بهمراه دو تا چست 3M و مهر پرستاری خودمُ هم کنارشون میذارم تا ترالی داروییم مرتب باشه . دیشب هم مثل همه ی شبهای دیگه رفتم تا داروی مریض هامُ بدم . بالا سر یکی از مریض ها رفتم که همزمان بهم گفت لطفا سرمُ ازم جدا کن برم WC . اطاعت کردم ُ رفتم سراغ مریض بعدی بعد از کنترل فشار و تب و ... داروهاشُ بهش دادم و داروی وریدیشُ از طریق میکروست بهش وصل کردم . همزمان همراه یه بیمار دیگه ای ازم خواست برم تا سرم مادرشُ وصل کنم . از اونجا که داروهای اتاق اول کامل اجرا نشده بود ترالیُ همونجا گذاشتم و رفتم سراغ اون بیماری که قرار بود سرمُ بهش وصل کنم . رفتنم 5 ثانیه هم طول نکشیده بود که یهویی دیدم کمک بهیار بخشمون منُ صدا میکنه . برگشتم و گفتم چی شده ؟ هراسون اومد و گفت " خانم ِ فلانی ، بیمار تخت فلان توی رسیور وسایلت استفراغ کرد " وااای منُ میگی ؟؟؟ از چشمام آتیش می بارید . برگشتم تو اتاق دیدم خانم لطف نمودن روی تموم محتویات رسیور گل کاشتن . گفتم مادر چرا این تو استفراغ کردی ؟ میگه خب کجا استفراغ میکردم ؟ رو لباسم استفراغ میکردم ؟ گفتم مادر برفرض روی لباست هم خالی میکردی سریع لباستُ عوض میکردن و تمیز می شدی . یا اصلا میومدی همین ظرف خالی میکردی روی زمین فقط ظرفشُ بر میداشتی . حالا من با این مهر چیکار کنم ؟؟؟؟ این وقت ِ شب مهر از کجا بیارم ؟! مغزم هنگ کرده بود . بدون احتساب هیچ کدوم از چیزای دیگه یه ضرر 40 هزار تومنی بابت مهر و 45 هزارتومنی بابت ویگونها زده بود . خیلی کلافه و ناراحت شده بودم . خداییش لجم در اومده بود ... 

از اتاق اومدم بیرون و مهرمُ کلا شستم . دست و دلم به کار کردن با مهرم نمی رفت . دوباره توی محلول ضد عفونی خوابوندمش . جوهرش راه افتاده بود . اصلا یه وعضی :(((( خلاصه انقدر باهاش ور رفتم تا دلم راضی شه بتونم باهاش کار کنم . آخره شبی مجدد به مریض ها سرکشی کردم . مریض کناری گفت " خانم پرستار مهرتُ چیکار کردی ؟؟ گفتم شما باشی چیکار میکنی ؟؟ گفت میندازم دور :) گفتم منم دلم میخواد بندازمش دور ولی چاره ای ندارم باید باهاش کار کنم ولی خب از بخش برم بیرون یه مهر جدید میگیرم که در شرایط این چنینی به چه کنم چه کنم نیفتم ... 

مریض مربوطه صبح بهم میگفت مادر منُ ببخش نباید اون کارُ میکردم . نمی دونم چرا فکرم نرسید که اون وسایل مهم هستن . 

مهم هستن ؟؟؟ واقعا نیاز به فکر کردن داشت ؟؟؟ متعجب چیزی حدود 80 - 90 هزار تومن وسیله رو به باد داد میگه فکرم نرسید ... 

هر چقدر تو پست قبلی احساس پاک بودن داشتم الان حسم تماما چندشه :(((

خلاصه که انگاری باید اساسی سر کیسه رو شل کنم علاوه بر هارد اکسترنال یه مهر هم بگیرم :) 

+ همین الان بهم یه خبر خوش دادن . محتویات هاردم طی عمل ریکاوری استخراج شده و به امید خدا فردا به دستم میرسه ...

  • سه شنبه ۹۵/۰۴/۰۸
  • ** آوا **

نظرات  (۶)

ای وای.....
کاش اصلا اونجا نمی ذاشتید!!!! با خودتون می بردید.
پاسخ ** آوا ** :
:-) دیگه اتفاقیه که افتاده ... دیگه که گذاشتم و یارو هم حسابی از خجالتمون در اومد خخخخخ . از مهر جدید هم رونمایی شد 
ای ی ی ی ی ی واقعا چندش بود خوب می دادی خودش بره بشوره چه قدر بعضیا حال به هم زنن ولی چه قدر صبور و لطیفی شما خدا روشکر هاردت هم برگشت التماس دعا دوست خوبم
پاسخ ** آوا ** :
اون به دم خودش میگفت پیف پشت سرم نیا بو میدی... بعد میومد مهر منو بشوره؟ شانس آوردم به من نگفت تو روی من استفراغ کردی ، حالا تمیزکاریشو نخواستم. والله. صبور نباشم چه کنم؟ بیمارن خب. ولی در کل شعور چیز خیلی خوبیه :-)))
نمیشه که چنگ بندازم فقط حسش بهم دست میده
پاسخ ** آوا ** :
خخخخ نه جان. جرات داری چنگ بنداز :-))))))*
وای آوا 😄
چقد خوب میفهمم چی میگی 
من تو این مواقع دلم میخواد چنگ بندازم تو چشای طرف 😂😈
رو اعصاب آدم راه میرن بعد میگن پرستار بداخلاق 
پاسخ ** آوا ** :
چقدر خشنی تو :)))))))))) من عصبانی بودم ولی نه تا حدی که بخوام چنگ بندازم تو چشماش :))))))))))))) در حده همون نگاه خشمناکه گودزیلایی برام کافی بود :)))))))))))
جمله ی آخرتُ قبول دارم . آی لج در میارن . آی لج در میارن 
(: چقدخوبن این خبرای خوب
پاسخ ** آوا ** :
بله خیلی خوبن . خوشحالم کردن . 
دنبالین (:
پاسخ ** آوا ** :
:) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">