MeLoDiC

گزینش دانشگاه علوم پزشکی مازندران ... بعده 2 سال ؟؟؟ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

* بـعد از چند شیفت خلاصه به روز آف ِ درخواستیم رسیدم . از صبح استارت تمیزی منزلُ زدم و خونه رو حسابی تمیز کردم . بعد از صرف ناهار گوشیم زنگ خورد . شماره ی ناشناس که با 0113 شروع میشد . توی نگاه ِ اول فکر کردم از اصفهان ِ . ولی اشتباه بود . با تعجب گوشی رو جواب دادم . صدای لهجه دار مردی اونوره خط گفت ...

- سرکار خانم س ک ؟؟؟ 

+ بفرمایید 

- من از گزینش ِ دانشگاه علوم پزشکی مازندران ( ساری ) تماس میگیرم 

+ روزتون خوش . امرتون ؟ 

- شما بعنوان نیروی شرکتی بیمارستان شهید رجایی تنکابن گزینش شدین 

اجازه ندادم حرفشونُ ادامه بدن . گفتم ولی ببخشید من یک سال بیشتره که از اون شهر رفتم و تهران مشغولم . 

- کدوم بیمارستان ؟ 

+ بیمارستان خ ... 

- آهان ! ( لحظه ای مکث کرد ) 

پرسیدم : فرمودین نیروی شرکتی ؟ 

- بله ! 

+ ممنون آقا . گفتم که من خودم جایی مشغولم . 

- پس ببخشید مزاحمتون شدم . 

+ خدانگهدار ... ( قطع کردم )

نمیتونم انکار کنم که این تماس چقدر روزمُ به گند کشید . چقدر حالم بد شد . چقدر عصبی شدم . از قدیم گفتن " گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی " 

من در حال ِ صبر کردنم و کم کم غوره هام میرن تا به حلوا تبدیل شن . اونوقت اینا بعد از دو ساااال که یه سال ِ اولش تماما به انتظار مسخره بازیاشون به هدر رفت حالا که روی روال ِ نسبتا نرمال ِ زندگی افتادم تماس گرفتن که بگن چی ؟ " بیا پرسنل شرکتی شو ؟ " 

گوشیُ که قطع کردم فقط بغضم نترکید . فقط اشکم جاری نشد ... ولی بقدری بهم ریخته بودم که خونواده ی همسر گفتن " اصلا بهش فکر نکن . به آینده فکر کن " . با محمد تماس گرفتم و گفت " غصه نخوریا . محکم تر از قبل برو جلو . مام هستیم " . این مسیرُ به این نیت شروع کردم که تا آخرشُ برم . تا یاس بتونه آینده ی بهتری داشته باشه . ولی حالا این تماس ِ مسخره ی عوضی ِ خارج از برنامه . نمی خوام بهش فکر کنم . ولی لجم میگیره . من برای این تماس روزها و شبهای زیادی دعا کردم . حالا ؟! بقول خواهرشوهرم " زن داداش ؟! با جواب ردی که دادی مطمئنا یه جوون دیگه توی اون بیمارستان شروع به کار میکنه . کسی که براش میسر نیست از اون شهر بره " . شب یکی از دوستای سابق بهم اسمس میده که " آوا امروز باهام تماس گرفتن برم برای مصاحبه " ساکن ِ ساوه ست . گفتم بر فرض قبول شی . میتونی بری ؟ ( متاهل ِ و ی بچه ی زیر یکسال داره ). گفت احتمالا شوهرم بتونه انتقالی بگیره اگرم نتونست چاره ای نیست . با برادرشوهرم میزنن تو کار آراد . چاره ای نیست ... چاره ای نیست ... چه افراد زیادی که واسه همین نبودن چاره تن به اجبارهایی دادن که خودشونم دلشون نمی خواست . حالام مغز منُ خر گاز نگرفته برم اونجا تا آخره هر ماه روزشماری کنم برای گرفتن حقوقی که روز واریزش مشخص نیست . چند ماه چند ماه چشم انتظار مزایا و اضافه کاری باشم که واریز نمی شه . از طرفی سر هر سال ِ کاری دست و دلم بلرزه که وای نکنه سال ِ جدید شرکت قرارداد نبنده . اونوقت چیکار کنم ! نه ! من همینجا می مونم . این مدتُ هم تحمل میکنم . سربلندم که اگه به هر دلیلی از محل کارم راضی نبودم به راحتی می تونم جای دیگه ای مشغول شم . نه نیاز به نامه نگاری دارم و نه سفارشی شدن . تهه دلم خوشحالم که به یارو اجازه ندادم حتی پیشنهاد ِ مصاحبه ی حضوری بده . نمی خواستم ی ِ پرستار سخت کوش ولی یدکی باشم که هر زمان به من به عنوان نیروی انسانی نیاز دارن بیان سراغم و یه وقتی که نیاز ندارن بگن برو پی ِ کارت . 

  • دوشنبه ۹۵/۰۳/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۷)

آخ آره یادمه اون زمانها رو که چقدر منتظر این بودی که ببینی توی شهر خودت می تونی مشغول به کار بشی یا نه!!

منم برات آرزو می کنم که زودتر برسی به ته این مسیر سخت و بعد یه نفس راحت بکشی و مزه ی شیرین یه آسیودگی هم بچشی ^_^
پاسخ ** آوا ** :
یاد همون انتظارها میفتم لجم میگیره 
آره دقیق و لحظه به لحظش یادمه..
فقط دعات میکنم...
منی که سالها آرزوی ی آخر هفته برای دیدن یارو داشتم و ازین ب بعد حسرت یه آخر هفته برای دیدن مادر تنهامو دارم.......
میفهمم
کاملِ
کامل...
پاسخ ** آوا ** :
خب دوری از عزیزان همیشه چشم انتظاری بدنبال داره . مادرت بی شک از شماها صبورتره.انشالله زود به زود همو ببینین
اههههههههه الان زنگیدن؟
عجب رویی دارند ..... بابا تو این مدت کدوم گوری بودند
واقعا حق داری کفری بشی اوا. ......
خداروشکر الان تو موقعیت شغلی بهتری هستی
شرکتی بودن ینی هر لحظه باید منتظر باشی دیگه نخوانت
عجبا....
پاسخ ** آوا ** :
اره حباب ! باورت میشه ؟! بعده این همه وقت تازه تماس گرفتن میگن بیا شرکتی شو . 
آره من الان در شرایط خیلی خوبی هستم . حالا محمد و یاس هم بخوان بیان ارامش زندگیم دوباره مثل قبل میشه بهترترم میشه . 
اینجا از ترس اینکه نکنه به محض تموم شدن قراردادم بخوام برم جلوجلو درخواست تمدید قراردادشون میاد تو بخش . خیلی زود بلندترین مدت قراردادُ برام بستن . 
عزیززززدلم چقدر میفهمم عصبانیتتو حستو لعنت بهشون...چقدر اون آزمون کذایی حال منو بهم زده بود وقتی دوستم گفت شرکتی میگیرن...مهم اینه تو موفقی و خیالت از همسر و دخترت راحته...
زود زود شرایط زندگی کنار هم براتون فراهم میشه شک نکن...
پاسخ ** آوا ** :
وای نونو یادته ؟ اتفاقا روزی که این مطالبُ می نوشتم دقیقا یاد تو بودم . یاده اون روزی که بهم گفتی با دوستت تماس میگیری و از وضعیت موجود باخبرم میکنی . بعد هم گفتی این امتحان فرمالیته بوده و اونا نیروهای خاص خودشونُ از قبل داشتن . چقدر اونروز از اینکه بازیچه ی یه سری آدمِ عوضی شده بودم دلم گرفت . امیدوارم که زودتر بتونیم در کنار اعضای خونواده کامل شیم تا موفقیتم کامل ِ کامل شه . مرسی از دعای شما عزیزان :*************

سلام عزیزم.

خواستم همه ی این چیزایی ک نوشتی رو در پاسخ بغضت بگم

ولی خودت بهتر جواب دادی.

 

 

ی چیز میگم ک ممکنه خیلی ها ب پزشون بر بخوره

خب بخوره

 

اوا جان، هستن کسایی ک جلو تر از منو تو براشون همه چیز حاضر و امادست

کسایی ک اونقدر توو شکمشون ریختن  ک خیکشون در حال ترکیدنه و باز هم معترض از نرسیدن مسئولیین ب اونا!

تا وقتی ک این ادم ها وجود دارن و هستن باید این عذاب برای ما باشه

 

خدا خودش جوابشون رو بده انشاله

پاسخ ** آوا ** :
سلام کتایون عزیزم . 
بغضم بابت چیزی نبود که بخوام حسرتشُ بخورم . فقط بابت روزهای از دست رفتم بود . در واقع من اگه به این وعده های پوچ دل نداده بودم یکسال بیمه ی بیشتری برام رد شده بود . یه سالم با اینکه در تلاش بودم ولی به بطالت گذشت . هر چند اونم تجربه ی خوبی بود ولی اون چیزی نبود که تو روال کاری ایندم تاثیری داشته باشه . حالا که دیگه گذشت . شرکتی بودن تو اون بیمارستان کوچیک یعنی هر آن ممکنه عذرتُ بخوان بگن برو .. باز دوباره بیکاری هست و کاسه ی چه کنم چه کنم ... برای افرادی که مثل من نمی تونن تو خونه بشینن و فقط یه زنِ خونه دار باشن . من دلم مفید بودن تو جامعه رو میخواد . اونجوری دچار رخوت و سستی بدی میشم 
موفق باشی پرستار جان :)
پاسخ ** آوا ** :
فدای شما عزیزم :****************
خدا رو شکر آوا... بنظرم بعد تماسشون باید سجده ی شکر میکردی بخاطر وضعیتی که الان توش هستی...
این نشون میده که این دو سال اگر دست رو دست میذاشتی الان نهایتاً یه نیروی شرکتی بودی... اما جایی که الان هستی نشون میده که تلاش این مدتت چقدر خوب بوده :)
موفق باشی عزیزم.
پاسخ ** آوا ** :
بله ثریا جان . من چیزی از دست ندادم جز یک سال و خورده ای الافی که نصیبم شد . البته بگما ! من برای شرکتی ثبت نام نکرده بودم . من درست در تاریخ 6 تیر 93 آزمون استخدامی دادم . ولی از اونجا که اونا عوضی بودن درست شب ِ آزمون یه اطلاعیه زدن که این آزمون استخدامی تبدیل شده به جذب نیروی قراردادی .باز به اینم قانع بودم ولی بعد از اینکه آزمونُ دادم شنیدم که گفتن قراره شرکتی یکساله بگیرن که این دیگه نوبرش بود . والله اولین بار بود که میدیدم برای شرکتی ازمون بزارن . خلاصه همه ی دانشگاهها در عرض 3 روز نمراتُ اعلام کردن بجز دانشگاه ساری که تا مدتها هیچ خبری از نمره ها نبود. منم هر روز سرچ میکردم تا ببینم کی خبری میشه که اون بین دیدم کلا از وزارت بهداشت اون آزمونُ منسوخ اعلام کردن چون مدعی بودن بیمارستانهای زیر مجموعه ی دانشگاه مازندران نیروی انسانیشون در حد کافی ِ و نیاز به جذب نیروی جدید ندارن . درعوض باید بیان نیروهایی که از بند پ استفاده کرده بودن و با مدرک کارشناس پرستاری و بالاتر بجای کار بالینی رفتن قسمت دفتری شسته رفته کار اداریُ پذیرفتن باید برن بالین کار کنن و تا اطلاع ثانوی جذب نیرو برای دانشگاه مازندارن مختومه اعلام شد . به کل ناامید شده بودم تا اینکه چند ماه بعد شنیدم چندتایی از دوستان شروع به کار کردن اونم شرکتی . بعدا از پرسنل بیمارستان شنیدم که همه ی اونهایی که شروع بکار کردن یا از شورای شهر نامه بردن یا حضوری در دانشگاه بست نشستن ... خلاصه به طریقی شکافتن و رفتن جلو . اون ایامی بود که من مربی دانشگاه ازاد و رامسر شده بودم . خلاصه وقتی اینُ فهمیدم به کل از اونجا متنفر شدم . اصلا فکرشُ نمی کردم که اون ازمون یه فرایند فرمالیته بوده باشه . برای منم اسمس زدن که داوطلب فلان شما فعلا مجاز به ارائه ی مدارک نیستین . یعنی منُ تو اب نمک خوابونده بودن . نه گفتن ردی نه گفتن قبولی . باز یه مدت منتظر موندم که دیدم هیچ خبری نشد . دیگه تصمیمم ُ به اومدن عملی کردم . حالا فکر کن یک سال و یک مااهه من مشغولم . الان تازه یادشون اومده فلانی هم امتحان استخدامی داده بود . زنگ زدن میگن بیا شرکتی .... به نظرت عقلم ناقصه که روی پیشنهادشون فکر کنم ؟؟؟؟ دروغ چرا ! اگه شمال بودم از خوشحالی بال در میاوردم ولی حالا اصلا پیشنهادشون وسوسه م نکرده . فقط کفریم کرده بابت اینکه چرا الان باید زنگ میزدن . اصلا چرا زنگ زدن ؟! عصبانی هستم از دستشون . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">