MeLoDiC

رمان :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

رمان

شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۱ ق.ظ

* شـاید وقتش رسیده دست به کار شم . مشغول نظم دادن به شخصیت های داستانم . ایده های زیادی براش دارم . داستانی که از زبان اول شخص ِ ( یعنی خودم) . تمام ِ سعی مُ می کنم که از پسش بر بیام . خدا رو چه دیدین ...شاید یک زمانی به شما معرفیش کنم . 

  • شنبه ۹۵/۰۳/۰۸
  • ** آوا **

نظرات  (۱۱)

داستان نویسی عالیه حالا اگه واقعی هم باشه که خیلی عالیه 
پاسخ ** آوا ** :
حالا کار داره تا حتمی شه. ترکیبی از واقعیت و ذهنیته
منم عاشق داستان نویسیم
کطلی هم دفتر و سررسید کثیف کردم
ولی ذهنم وسط داستان میمونه
اول و آخر قصه مو میدونم،اماادامه دارکردنش کارحضرت فیله
خوشحال میشم کمکم کنی آواجون
پاسخ ** آوا ** :
انشالله که موفق باشین . من اولین تجربم محسوب میشه و اصلا نمی دونم تا کجا می تونم پیش برم . ظاهرا شما از من جلوتری :) 
در حدی نیستم که بخوام راهکار و کمکی براتون ارائه بدم :)
سلام. آبجی یه نقشم بده به من. فقط آخر داستان نمیرم ها. نقش دختر دم بختم نباشه چون میخوام درس بخونم. وای.... بدون شکلک خندیدن چه سخته. قیافه ام درد گرفت از بس کج و کوله اش کردم که حسم تو نوشته هام باشه. 
پاسخ ** آوا ** :
سلام روشنای عزیزم . خوبی ؟ همایون خان و باباشون پسر عموی عزیزم خوبن ؟؟؟؟ نترس تو رو شوهر نمی دیم . تو برو درس بخون .ضمنا کوزه ی داداش یزدانت هم هست میتونی همچنان با سر بری توش . تو بدون شکلک بخند من خودم تصورت میکنم :******************
سلام عزیزم
میدونم که موفق میشی حتما حتما..........
منم شدیدا دلتنگتم....
................................................................................................
وای اره مخصوصا اون تیکه که داره زنش رو دعوا میکنه خیلی خنده داره ههههههه
ممنون عزیزم
تو هم سلام برسون به همگی
پاسخ ** آوا ** :
سلام حباب ِ عزیزم . خوبی ؟ وقتی مشوق هایی مثل شما رو داشته باشم بی شک موفقم . فدای دل مهربونت . 
خخخخخ اره والله . شما شما شما . چقدر بابت اون نوع ِ حرف زدنش خندیدیم . 
دیشبم میگفت " آقای پوریا پاشو . پاشو مردم حرف در میارن " همون صحنه ای که پوریا تیر خورده بود و کشته شده بود . حمیده اشک میریخت :) 
سلام خوبی ؟
حدس میزدم روزی بالاخره همچین تصمیمی رو عملی کنی عزیزم
تو حتما موفق میشی مطمئنم
حیفه قلم به این خوبی تو یه مجموعه متصل نشه
میدونی آوای عزیزم خود دلتنگی هایی که الان دچارشی هم کمک بزرگی به نوشتن های عمیق و قشنگ میکنه چه برسه که تو استعدادش رو هم داری عزیزمممممم
................
مراقب خودت باش
بووووووووووس
پاسخ ** آوا ** :
سلام حباب عزیزم . خوبی ؟ امشب ( پنجشنبه ) شبکه ی آی فیلم سریال حامد بهداد رو نشون میداد . همونجا که پلیس بود . با حمیده دو تایی آی خندیدیم . آی خندیدیم . یاده تو و منصوره افتاده بودم و بهش اسمس زدم . گفت دارین به اتفاق می بینین و شما هم می خندیدم . خلاصه که حامد بهداد باعث شد یاد خوشیهای کنار هم بودنمون بیفتم . کی فکرشُ میکرد یه روز حامد بهداد بشه عامل دلتنگیام ؟؟؟؟ :) 
فعلا تصمیم گرفته شد تا ببینم این تصمیم تا چه اندازه به عمل می رسه . اونم عمل موفق . 
قربونت شم حباب مهربونم . به همسرجان سلام برسون .دوستت دارم شدید 
حمایتت میکنم:)
پاسخ ** آوا ** :
ممنون از حمایت شما :) 
میگما ببینم این شکلک ها جواب میده😘❤️🕊🏃
پاسخ ** آوا ** :
با گوشی جواب داد ولی با سیستم چهارتا مربع تو خالیه ِ که برای من یه دنیا می ارزن 
موافقم به شرطی که قهرمانش من باااااااشم...ع چیه مگه؟؟؟[خونسرد] والو کاکو ♡♥♡
از اون بزن بهادرها باشم بزنم جاده رو صاف کنم...اووووه وسترنی باشه تفنگ و کلاه و ...چی میشششه
بنویس پشتتم...[لبخند]♡♥♡♥♡♥♡
پاسخ ** آوا ** :
ابجی ای که من می شناسم اهل این حرفا نیست . شادیُ بزن بهادُر بودن ؟ با اون روح لطیفش ؟؟؟؟ تفنگ و کلاه ؟؟؟؟؟؟ آبجی همچین رمانیُ خودتون باید شروع کنین :))))))))))))
سلوووووووووووووووم به اوا خانووووووووووم


چه زود بزرگ شدین...!!خخخخ

اومدم اعلام حضور کنم و بگم بی شک منتظر داستاناتون هستممممممم

در پناه خدای یکتا ...بدرود
پاسخ ** آوا ** :
سلام آقا جواد . خوبین ؟ اره خیلی زود بزرگ شدم :)))))))))))))))))) 
امیدوارم که به سر انجام برسه اونوقت سعادتیه که شما جز خواننده هاش باشین 
به سلامت 

سلام

هی مینویسم

میزارمش کنار

هی مینویسم

میزارمش کنار

ی سالنامه کامل رو انداختم دور، ک توش پر بود از فصل های رمانم.

پارت اخرش بود ک بنویسم و تمومش کنم.

 

ب قول داداشم، شاید قسمت نبود

شاید میشد بهتر از اون نوشت.

 

جمعش کردم.

دوباره شروع کردم.

اینبار از خودم با ایده نو ک بسیار هم استقبال شد

 

اما نشد تمومش کنم

ی صد قسمتی رو همش نوشتم اما به صورت منظمی و ترو تمیز تا 18 قسمتش رفتم جلو.

حتی واس جلد و طرح روشم کار کردم و اماده بود.

 

فعلا دست شستم.

 

تا برم ایشالا از این شهر خراب شده دور شم، ذهنم ازاد شه، دورو برم خلوت شه بنویسم.

 

 

+نوشتن خیلی ارام بخشه. نه بیشتر از حضور عشق. ولی همین ک ب عشق یکی مینویسی همین ارامش بخشه برام

 

 

تو میتونی اوا.

منتظر رونمایی هستیم

پاسخ ** آوا ** :
سلام کتایون جان . خوبی ؟ تو نویسنده ی خوبی هستی . مطمئنم که اگه تصمیم به نوشتن و به سرانجام رسوندنش بگیری بی شک برنده ای . 

اره خب من می تونم :))))) 
وای نگوووو رونمایی . استرس گرفتم بهویی 
:) منتظریم 
پاسخ ** آوا ** :
انشالله به نتیجه برسه :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">