MeLoDiC

آخرین شیفت کاری 1394 :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

آخرین شیفت کاری 1394

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۶ ق.ظ

* دیشب شیفت خیلی بدی داشتیم . تو راه همکارم بهم پیام داد که به دلیل ترافیک سنگین دیر می رسه و من بخشُ تحویل بگیرم تا ایشون برسن . همون اول کاری یه مریض خیلی بدحال ( کیس میاستنی گراویس) بستری شد که با کلی درد سر نهایتش بیمارُ فرستادیم آی سی یو . البته دهقان ( همکار مذکور) با بیست دقیقه تاخیر خلاصه رسید . بعد از انتقال بیمار میاستنی گراو یکی دیگه از بیمارها بد حال شد که اونم بعد از کلی مشاوره انتقال داده شد به آی سی بو . انقدر به همه استرس وارد شده بود که من یکی مغزم مثل نبض می کوبید و دچار تهوع شده بودم . بعد از اینکه بخش ُ آروم کردیم و تقریبا آروم شد و تنها صدای بامب و بومب چهارشنبه سوری گوشمون رو نوازش میداد ساعت دو به قصد یه استراحت دو ساعته رفتم که مثلا بخوابم . بعد از یک ساعت تحمل شرایط موجود دیگه نتونستم سر درد رو تحمل کنم که پیام آخری رو برای همکارم ارسال کردم و در کسری از ثانیه ایشون به همراه یک لیوان آب و استامینوفن 500 بر بالین من حاضر بودن . قرصُ خوردم و کلاه سرمُ مثل چشم بند گذاشتم روی چشمام . نیم ساعت بعد تازه قرص اثر کرد و من خوابیدم و نیم ساعت بعدش زنگ بیدار باشم نواخته شد :(((( دلم میخواست بشینم زار بزنم . واقعا خستگی در جسمم بیداد میکرد . شایدم جسمم بیداد میکرد . خلاصه خیلی داغون از جام بلند شدم و برگشتم تو بخش . آخره شیفتی همه شسته و رفته منتظر بودیم که همکارای صبح کارمون بیان تا تحویل بدیم و بزنیم بیرون که یکی از بیمارهامون از تخت پایین اومد رفت سرویس بهداشتی و وقتی برگشت توی تخت مُرد . به همین راحتی ... وقتی رفتم بالا سرش خر خر میکرد . سریعا کد زدیم و ترالی رو انتقال دادیم و کارای احیاء رو شروع کردیم و با کمی تاخیر گروه احیاء هم رسیدن ولی خب دیگه کاری از دست کسی ساخته نبود . اونا مشغول بودن که ما دیگه بخش رو ترک کردیم . بعد کاشف به عمل اومد که ختم سی پی آر ناموفق اعلام شد . روحش شاد ... 

این شیفت نحس آخرین شیفت کاری ِ من در سال 1394 بود . باشد تا در سال جدید رستگار شویم . 

بعد از برگشتن به منزل قید خوابیدنُ زدم و هال خونه ی مادر شوهرُ ریختم بهم و افتادم به جونش . یه تمیز کاری اساسی . طوری که الان روی سنگ راه میریم از تمیزی صدا میده :)))) 

چمدون سفرُ بستم . به امید خدا جمعه راهی هستم . پیش به سوی خوشبختی :))) 

  • پنجشنبه ۹۴/۱۲/۲۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">