MeLoDiC

آدمی = آه و دمی ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

آدمی = آه و دمی ...

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ

* ی بیماری تو بخشمون بستریه که علاوه بر دیابت که هر دو کلیه هاشُ از کار انداخته و دیالیزی شده ، از بد روزگار تحت عوارض همون مرض قند بیناییش رو از دست داده و پاهاش هم حس ندارن. یعنی درگیری عوارض نوروپاتی .... از بد روزگار به مرض سرطان هم مبتلاست و داروهای خوراکی شیمی درمانی رو به صورت روتین منزل شخصا مصرف میکنه. البته توسط همراه بهش داده میشه. دیشب ساعت یازد و نیم شب ، همراه در حالی قرص رو توی حلق بیمار میندازه که بیمار کاملا به پشت روی تختش خواب بود و در همون وضعیت آب رو هم پشت بند قرص میریزه تو حلق بیمار بخت برگشته ... منم در حال خوراندن قرص به بیمار دیگه ای بودم که یکدفعه دیدم بخش با صدای جیغ و فریاد عده ای رفت روی هوا. سریع بیمار رو خوابوندم و دویدم دنبال منبع صدا که دیدم همکارام بالا سر یک جنازه در تلاشن تا دندون مصنوعیش رو از فکی که قفل شده در بیارن. انگار از اولش هم مرده بود ... همون حین کد احیای قلبی ریوی اعلام شد .همه ی اینا چند ثانیه بیشتر طول نکشید . تا فهمیدیم قرص خفه ش کرده با کمک همکارا مریض رو نشوندیم و سرش رو به جلو خم کردیم و محکم چند ضربه ای به پشتش کوبوندم و بعد به زیر دیافراگمش فشار وارد کردم یکدفعه مریض به خرخر افتاد. بعده اون هم ساکشن و اکسیژن تراپی .... دیگه تا تیم احیا برسن مریض در حال نفس کشیدن و سرفه های تحریکی بود و شکر خدا عزرائیل دست خالی برگشت. از جانب سوپروایزر و پزشک و باقی تیم احیا هم مورد تقدیر لفظی قرار گرفتیم که سریعا تونستیم عکس العمل صحیح انجام بدیم و مرده رو از نیمه ی تونل نور برگردونیم. حدودا سه دقیقه مرگ رو تجربه کرد 😕 تا یه ساعت تو شوک بود و لام تا کام حرفی نمیزد. بعد از اونم شروع کرد به ذکر قرآن ... مطمئنم اگه چشمش نمیدید دیشب روحش اون اطراف در حال نظاره کردن ما بود و یحتمل دید چه مشتهایی نثارش کردم . فقط شانس بیارم نخواد ازم انتقام بگیره 😅😅😅
الان اگه میخندم واسه اینه که بخیر گذشت وگر نه حالا بابت مظلوم ترین نوع مرگ هنوزم دپرس بودم....

  • پنجشنبه ۹۴/۱۲/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۳)

چقدر غمناک بود... چقدر مرگ نزدیکه!!1
پاسخ ** آوا ** :
بله ! خیلی ... 
خدا خیرت بده عزیزم
انشاله موفق باشی

خوشحالم کردی ک تلاش و احیات نتیجه داد

+ اسم خفگی رو میشنوم ی جوری میشم...... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ ** آوا ** :
فدای تو کتایون جان . 
وای اره ! با کمک دوستان و البته خواست خدا موفق شدیم عزراییل رو منصرف کنیم . 
این خفگی نبود کتایون . یارو واقعا مرده بود . 
دیدن مرگ آدمها چیز خیلی سنگینیه!! یه چیز خفه و سنگین که سایه میندازه تا چند وقت روی همه چیز -_-
خدا رو شکر اون بیمار عمرش به دنیا بود. ولی کاش اون همه زجرم نکشه با اون وضع ببماری -__-
پاسخ ** آوا ** :
بله خیلی سخته توکاجان . بله شکر خدا اون بیمار عمرش به دنیا بود و ما هم وسیله ای بیش نبودیم . کی از عذاب و مریضی خوشش میاد ؟؟؟؟ خدا خودش کمکش کنه . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">