MeLoDiC

باغت آباد انگوری :دی :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

باغت آباد انگوری :دی

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۸۹، ۰۳:۰۷ ب.ظ


امروز صبح زود به اتفاق همسری و دخترم از خونه زدیم بیرون !

همون اول کاری استارت ماشین باز در آورد که در نهایت مجبور شدیم ماشینُ هُل بدیم تا راه بیفته  و بعد اونها به راهی و من هم به راهی  البته واسه گردش و تفریح نرفته بودما ! رفته بودم تا گزارش کارُ کامل کنم و به استاد تحویل بدم ...

تا بخشی از راه با همسری و یاس همراه بودم و جلوی مدرسه شون ازشون جدا شدم ... از وقتی بنزین سه نرخه شده هنوز سوار ماشین های خطی نشدم و از قیمت کرایه ها تا حد زیادی بی خبر بودم ... مسیر فعلی رو قبلا با ۵۰۰ میرفتم واسه همین با شک و تردید یه هزاری دادم به راننده که گفت : آبجی خُرد نداری ؟ گفتم چند ؟ گفت ۵۰۰ میشه ! دست بردم و در کمال خوشحالی ۵۰۰ ی رو به راننده دادم و تا مقصد منُ رسوند و در کمال احترام و ادب از هم خداحافظی کردیم و همدیگرُ به خدای بزرگ سپردیم ...

تا ظهر تو کتابخونه مشغول نوشتن بودم و در آخره کار نوشته ی تکمیل شده رو از زیر درب اتاق استاد به داخل سُر دادم (استاد تشریف نداشتند ) بعد هم راهیه محل کار همسری شدم تا با هم بریم خونه !

ماشین مورد نظر نگه داشت و منم سوار شدم و با کمال خونسردی یه ۵۰۰ ی دادم به راننده !!! که ظاهرا این کارم از هزاران فحش برای اون سنگین تر بود ! متوجه شدم که همچین یه نموره قضیه بو داره ! تو همین حس و حال بودم که دیدم راننده در حالیکه همچنان ۵۰۰ ی رو تو هوا داره گفت آبجی کرایه ها زیاد شده ها !!!

گفتم : هوم ؟ زیاد شده ؟ من همین امروز صبح این مسیر رو ۵۰۰ دادم ...

گفت : اون صبح بود !!! الان ظهره !!! 

من :  

گفت : باید یه ۱۰۰ دیگه بدین درست می شه !!!

من : 

هی دست دست کردم تا بلکه مسافرای دیگه هم بگن کرایه ها این بوده و اون بوده ! که دیدم نه بابا از این خبرا نیست و خیلی باوقار یه دویستی دادم و ۱۰۰ بهم برگردوند ...

حالا ادامه ی ماجرا تو ماشین ...

راننده : الوووووووو ! سلام حاجی خوبی ؟ آقا از بنزین چه خبر ؟ ۷۰۰ ی زدی یا نه ؟ (کمی مکث ) من که سه تا نیسانی پیدا کردم و هر دو روز در میون ۳۰ لیتر ازشون میگیرم ۱۵۰۰۰ و تا به حال ۷۰۰ ی نزدم . الان هم دارم از سمت گیلان میام ... ( اسم ده یازده تایی از شهر ها رو ردیف کرد که اصلا تو ذهنم نمونده ، ظاهرا رفته بود ایرانگردی  ) (باز هم کمی مکث ) نه بابااااااااااااااا همش با بنزین ۱۰۰ ی بود که از خواهرزاده هام گرفته بودم ...هه هه هه هه آره بابا ما اینیم حاجی ! حاجی شمال نمیای ؟ مرکبات توپه ها ! البته من سالهای قبل یه چاقو مینداختم پشت ماشین و میرفتم جاده هریس و صندوق ماشین رو پر می کردم از پرتقال مفتی و میومدم خونه ... کلی هم میخوردم تو راه  (ای باغت آباد انگوری) نه حاجی ! الان دیگه نمی صرفه ! اوضاع بنزین گرونه مفتی هم حال کنی (!) چیزی برات نمی مونه ... ولی تو بیا حتما ! من حاضرم ازت ده شب پذیرایی کنم ولی یه لیتر بنزین بهت ندم جون تو  ( یه مطلب دیگه هم بود که اینجا نمیشه گفت بیبببببببب)

خلاصه !!! از این نشست ۱۰ دقیقه ای چیزی که دستگیرمون شد این بود که امروزه دزدی هم کنی نمی صرفه ظاهرا 

ای خدا ! بنده هاتو بنگر که چه ها نمیکنن ... با یه چاقو میزنن به دل باغات مردم و ... امان از دل غافل !!!

امشب قراره => هیچکس <= بیاد خونمون ، چند دقیقه قبل بهش اس ام اس دادم که خونه هستم تا زودی بیاد ! دلم براش یه ذره شده خُب 

ضمنا ظاهرا قسمت نبود اسم من واسه مشهد در بیاد ! قربونت بشم امام رضا هر چی تو بگی 


  • شنبه ۸۹/۱۰/۱۸
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">