MeLoDiC

خدایا یه کوچولو همت بر ما ارزانی دار ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

خدایا یه کوچولو همت بر ما ارزانی دار ...

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۱۶ ب.ظ


 

* قـبل از اینکه بیام سراغ سیستم برای خودم دنبال یه نشونه میگشتم ! شاید میخواستم برای خودم چیزیُ ثابت کنم . عدد 111 کاملا تو ذهنم نقش بسته بود و وقتی وبلاگُ باز کردم اصلا از دیدنش تعجب نکردم . برعکسِ اونروزی که اسم صهبا رو لابه لای کامنتها دیده بودم و شوکه شدم . حالا ولی کاملا آرومم و به این فکر میکنم ارقام و اعداد این تصویر چه تناسب زیبایی دارن . یه نظم ِ خاصی دارن ... 

** عـصری مامان اومد خونه مون . کمی حرف زدیم و بعدتر باباجون هم اومد و جای همگی خالی یه عصرونه ی مختصری خوردن و رفتن . به امید خدا آخره هفته راهی ِ سفرن ! جشن عروسی یکی از اقوام دور پدری دعوتن . فردا باید برم کمی نشونه های بزرگ شدن ِ مادرمُ از موهاش بزُدایم :دی

*** استرس یعنی اینکه هر بار میری شیر آبُ باز میکنی با دلهره میگی " وای نکنه باز آب قطع شده باشه " ! درست در همین لحظه من دچار استرس ناشی از قطعی آب هستم . وقتی آب قطع میشه همه ش دلم میخواد فرار کنم . حتی اگر باهاش کاری هم نداشته باشم دلم نمیخواد در اون مکان بی آب لحظات دلهره آورمُ سر کنم . امروز سومین بار ِ که آب قطع شده :(  

**** وزارت بهداشت دفترچه ی ارشد رشته های گروه پزشکیُ گذاشته توی سایت . سال قبل بر خلاف اصرارهای همسرجان از ثبت نام ِ ارشد شونه خالی کردم ولی امسال ( در کل از اول مهر ماه ) هر دو سه روز یه بار بهم میگه ثبت نام کِی انجام میشه ؟ هر بار میگفتم هنوز وزارت بهداشت اعلام نکرده . خلاصه اینکه از دیشب قضیه ی انتشار دفترچه در سایت لو رفت . الان راست میره چپ میره یهویی میگه " آوا ثبت نام میکنیااااااااا " :دی بعد دقیقا مثل آقا معلم ها می ایسته بالاسرم و میگه بخون بخون وقت خودتُ به بطالت نگذرون :دی ! دیشب مشغول شام خوردن بودیم و کاملا تمرکز کرده بودم تا لقمه مُ خوب بجوم که یه دفعه بی مقدمه گفت " مینویسیا ااا " ! من برای لحظه ای هنگ نگاش کردم . اولش فکر کردم منظورش به یاس ِ ولی وقتی سرمُ بالا گرفتم دیدم نه ! منُ نگاه میکنه . گفتم چیُ بنویسم ؟! گفت اسمتُ برای ارشد می نویسی :دی ! بله ! یه همچین شوهر مُشَوِقی دارم من . خدای ِ انگیزه ست . خدایا کمی همت در ما ارزانی دار تا دل شوهرجانُ شادتر از حال کنیم :*

+ رفتم انتخاب موضوع این پستُ انجام بدم که در کمال ناباوری دیدم موضوع " روزمرگی هام " تیک خورده ست :دی


  • دوشنبه ۹۳/۱۰/۲۲
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">