MeLoDiC

فقط دلتنگم ! همین ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

فقط دلتنگم ! همین ...

شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۲۷ ب.ظ


* نـمیخواستم بنویسم ولی حالا دلم داره میترکه ... 

روز پنجشنبه ما کلا 3 ساعت در جشن بودیم . از این 3 ساعت به جرات میتونم بگم یک ساعت و نیم فقط به این فکر میکردم " آخ دایی جون چی میشد اگه تو هم بودی " ! گوشه به گوشه لابه لای جمعیت دنبالش میگشتم . خیلی حس بدی ِ حس این لحظه هام . انگار دقیقا توی یک حباب گیر کردم . زنده ام ولی از دنیا جدام . انقدر دلم هواشُ کرده که حد و حساب نداره . اشکام یه بند میاد ... اونروز وقتی برگشتم خونه دلم نمیخواست از این همه چشم انتظاری بی نتیجه م با کسی حرف بزنم ولی شب وقت خواب خیلی خیلی بیشتر بودنشُ حس میکردم . اینکه هست ولی قادر به دیدنش نیستم . براش فاتحه ای فرستادمُ چشمامُ بستم . شب خوابشُ دیدم . بعده این همه وقت خلاصه خوابشُ دیدم . دیدم وسط حیاط ایستاده . با اخمی که از هر قشنگی قشنگترش میکرد . دستشُ توی جیب شلوارش فرو برده و همینطور نگام میکنه . پرواز کردم سمتش . از ذوق نمیدونستم باید چی بگم. فقط محکم بغلش کردم و بوسیدمش . همیشه وقتی تعداد بوسه هامون بیشتر میشد سرشُ به عقب میکشید ولی مشخص بود فقط داره خودشُ لوس میکنه که مثلا بگه بسه . همینطور سرشُ به عقب کشید و من باز هم صورتشُ عرق بوسه کردم . بعد از کلی بوسیدن سرمُ گذاشتم روی شونه ش و گفتم داییجون اصلا معلوم ِ کجایی ؟ بی معرفت نمیخواستی جشن برادرزاده ت بیای و شادمون کنی ؟ سکوتش سنگین بود . چیزی نگفت . همونطور که سرم روی شونه هاش بود و اشک میریختم از خواب بیدار شدم . پهنای صورتم خیس بود .

+ این دل ِ بی صاحاب ، این من ِ زبون نفهم خیلی خیلی براش دلتنگ شده .... 


  • شنبه ۹۳/۱۰/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">