MeLoDiC

بازاریابی به سبک دلسوزانه ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

بازاریابی به سبک دلسوزانه ...

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ق.ظ


* هـر روز کارم این ِ . ساعت 09:00 تا 09:30 آژانس میگیرم میرم مدرسه دنبال یاس و به اتفاق برمیگردیم خونه . همیشه به یاس می سپرم بعد از امتحان به هیچ وجه از مدرسه خارج نشو تا خودم بیام دنبالت . یه بار که یاس فکر کرد از اینکه بیاد سر کوچه منُ خوشحال میکنه بی نهایت استرس گرفتم و باز کلی سفارش کردم که تو حیاط مدرسه منتظر بمونه .

چند روز قبل طبق برنامه ی هر روزه راهی ِ مدرسه شدم .وقتی یاس سوار ماشین شد در مورد امتحان ازش پرسیدم که گفت مامان عـــــالی بود و کمی غُر زد از اینکه خیلی وقته امتحانش تموم شده و منتظره و حسابی خسته و کلافه شده . مخصوصا که بیشتر دوستاش رفته بودن . راننده که متوجه ی حرفامون شد خیلی محترمانه گفت اگه صلاح میدونین من که چهره ی دخترتون توی ذهنم مونده از فردا خودم برم دنبالش چند دقیقه ای هم شد منتظر می مونم بعد میارمش در منزل تحویلش میدم تا دخترتون خسته نشه . 

حقیقتش منم از این پیشنهاد یهویی متعجب شدم و برای لحظه ای موندم که هدفش واقعا کمک ِ یا بقول محمد بازاریابی برای کار خودش . خیلی محترمانه تشکر کردم و گفتم زمان امتحاناتشون تق و لق ِ و نمیشه برنامه ریزی کرد . باز دلیل آورد که نگران نباشید من منتظرش می مونم . یاس هم کاملا سکوت کرده بود . در نهایت شماره شونُ گرفتم و گفتم اگه همسرم موافقت کرد خبرتون میکنم .

به محض خروج از ماشین یاس گفت مامان تو رو خدا این نیاد دنبالم . من میترسم . چرا به زور داشت تو رو راضی میکرد ؟! مامان از تو که شماره نگرفت ؟ و کلی سئوال دیگه در این باب ! از حرفای یاس خنده م گرفته بود ... منم دیدم این موضوع برای یاس حکم یه دلشوره و استرسُ داره بهمین دلیل بهش اطمینان خاطر دادم که خودم حتما میرم دنبالش . بچه م کم برای درس و امتحانش استرس داره ؟ حالا این چه کاریه خودم دست دستی یه نگرانی مضاعف براش ایجاد کنم . والله ... 

شماره ی اون آقا داخل کیفم موند و دیگه سراغش نرفتم . به یاس اطمینان دادم که تا پایان امتحاناتش یا خودم میرم دنبالش یا در نهایت پدرجونش میره . بچه م آرامش عجیبی پیدا کرد ... 

دیروز که منُ تو ماشین دید بهم گفت میترسیدم اون آقا بیاد دنبالم و تو نباشی :) 

+ الانم باید کم کم آماده شم برم بیارمش .


  • دوشنبه ۹۳/۱۰/۱۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">