MeLoDiC

جلسه ی اولیاء - مربیان ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

جلسه ی اولیاء - مربیان ...

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۱ ب.ظ


* امروز جلسه ی آموزشی اولیاء - مربیان بود . در رابطه با چگونگی گذراندن ایام امتحان و نحوه ی درست برخورد با نوجوانان ، بخصوص در دوره ی امتحان . جلسه ی خوبی بود . کارشناس روانشناس بالینی که سخنران بود [البته کارشناسی ارشد داشتن] خیلی شیرین صحبت کرد ولی متاسفانه سوالهای زیادی داشتم که با وجود حضور آقایون نشد که بپرسم و یه اشتباهی که کردم این بود با خودم برگه ای برای نت نویسی نبردم که حداقل سئوالمُ کتبا بپرسم . مطمئنم سئوال خیلی از مادران دیگه هم بود. خودم در عجبم چطور روم نشد سئوالمُ در اون جمع مطرح کنم . با اینکه در مورد خیلی چیزهای دیگه راحت با دانشجوها و حتی بیماران غیر همجنس حرف میزنم ، بدون اینکه خجالت بکشم یا به ت ِ ت ِ پ ِ ت ِ بیفتم :دی . صد در صد برای خاطر جایگاه اولیا بودنِ که اونجا زبونم چسبیده بود به کامم و لب وا نکردم :دی ولی آدرس محل و روزهای مشاوره شونُ گرفتم تا یه روزی با یاس برم تا در مورد یه سری مسائل که مربوط به سن بلوغش هست ازش کمک بگیرم . فکر کنم خوش صحبتی این خانم و لحن دوستانه ای که ایشون دارن بتونه کمک زیادی در این موارد برای یاس داشته باشه و همینطور من . 

** یک موضوع خیلی بدی که امروز طی یک ساعت و نیم جلسه برام عذاب آور بود بوی مشمئز کننده ی فرد بغل دستیم بود . نفسم بالا نمیومد . مخصوصا که دم به دقیقه برمیگشت سمتم و خطاب به من یه سری سئوالاتی می پرسید و جملاتی می گفت . واقعا تحملش برام سخت بود . به محض اینکه صندلی کناریم خالی شد جا به جا شدم ولی با حضور نفر بعدی این خانم باز جابه جا شد اومد کنارم نشست و باز روز از نو روزی از نو . من موندم چرا افرادی که در همچین مجامعی حاضر میشن کمی به فکر بهداشتشون نیستن . بوی ماهی شور که انگار تمام لباسش به اون آغشته شده بود بهمراه بوی تند و زننده ی پیاز .... اه اه ! واقعا چندش آور بود . خیلی زشته آدم برای لذت و امیال خودش دیگرانُ مورد آزار قرار بده . میخوری بخور . نوش جان ! ولی خواهشا بعدش مراعات بقیه رو هم بکن . هر از گاهی شالمُ روی سرم جابه جا میکردم تا بوی ادکلن ناچیزی که بهش زده بودم به مشامم برسه تا از این عذاب نجات پیدا کنم . تازه اونجا بود که درک کردم خواهر بیچاره ی من چی میکشه وقتی هر روز از بوی بد همکارش نالان ِ ! ببخشید دیگه خیلی بهم سخت گذشت که بیانش کردم . 


  • دوشنبه ۹۳/۰۹/۲۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">