MeLoDiC

قبل از هر چیز ما یک مسلمانیم ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

قبل از هر چیز ما یک مسلمانیم ...

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ق.ظ


 

+ منبع عکس 

* روز چهارشنبه ای مراسم تدفین دو شهید گمنام در دانشگاه شهرمون بود . من که نشد برم ولی مامانی رفته بود و میگفت بقدری جمعیت زیاد بود که همه ش فکر میکردم چطور با وجود این همه آدم زمین کج نمیشه [آرایه ی اغراق در کلام مادر بزرگوارمون :دی] . دیشب که از جلوی دانشگاه عبور کردیم برای لحظه ای قلبم فشرده شد از تصور اینکه باقیمونده ی اجساد دو شهید بی نام و نشون اینجا تدفین شدن و دست کم دو خونواده هنوز چشم به راه فرزندشون هستن . حالا این شهدا ممکنه همسر و پدر هم بوده باشن .... سخته ! 

** دیشب اولین شبی بود که توی ماه محرم تونستیم بریم مسجد . هر چند که زود رفتیم ولی عزاداری اصلیشون قبل از ورود ما به مسجد تموم شده بود . با این حال باز یه ساعتی نشستیم و به مداحی و روضه خونی گوش کردیم و سخنرانی روحانی مجلس هم در مجموع خوب بود ولی یه چیز ناراحتم کرد بطوری که توی راه برگشت به خونه به محمد گفتم . 

ناقص...

  • جمعه ۹۳/۰۸/۰۹
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">