MeLoDiC

هر دم از این باغ بری می رسد ... خسته تر از خسته تری می رسد :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی


* خلاصه بعد از چندروز بارندگی شدید از دیروز غروب بارندگی قطع شد . امروز هوا افتابی ولی در عین حال همراه با سوز پاییزی ِ ! خونواده رفتن برای مراسم عقد نسیم [دختر داییم] و من آخرین بازمانده از این خانواده هستم که تو خونه جا موندم تا ساعاتی دیگه خودمُ به بیمارستان برسونم . یکی از دانشجوها امروز مثل ما جشن عروسی یکی از اقوامش بود . ازم مرخصی کامل میخواست . گفتم معنی نداره که من عروسی نرم ولی تو بری :))) در نهایت رضایت دادم که با کمی تاخیر حتما خودشُ برسونه تا براش غیبت رد نشه . کلی ذوق کرده بود بابت این کوتاه اومدنم :) 

سرماخوردگیم رفع که نشد هیچ ، بدتر هم شده . دیشب یه مشت قرص خوردم و یه ساعت بعد بیهوش شدم . امروز محمد به زور بیدارم کرد تا یه لقمه صبحونه بخورم تا بتونم باز دارو مصرف کنم . لوراتادین کوفتی بدجوری ناک اوتم کرد . هنوزم گیج خوابم و اگه کمی شل بگیرم میخوابم و از رفتن به محل کار باز می مونم . هیممممم ! 

** دیشب به اتفاق محمد و یاس بعد از پایان ساعت کاری رفتیم تا یه کفش مثلا مجلسی براش بخرم برای مراسم امروز . ماشالله پای دخترک رشد روزانه داره :))))) کفشی که تنها یک بار پوشیده بود دیگه به کارش نمیاد . هیچی دیگه ! در نهایت هیچ کفشی به دلمون ننشست و در عوض یه نیم پوت براش خریدیم :))) چی میخواستیم ، چی شد . از اونجا که برای عروسی تیپش اسپرت بود مشکلی ایجاد نمیشه :)

برای شام هم به دعوت محمد رفتیم ایندو ... خیلی وقت بود هوس میگو سوخاری کرده بودم . همیشه تو خونه درست میکنیم ولی نمیدونم چرا وقتی پول زیادی بابتش پرداخت میکنیم بیشترتر می چسبه . با این حال خراب نشستم میگو سوخاری خوردم . محمد هم برا خودش پیتزا مکزیکی سفارش داد که خیلی تند و خوشمزه بود . وقتی یه تیکه شُ تست کردم حسابی سوختم . حتی نونش هم تند بود . یاسی هم که هات داگ با سس مخصوص و پنیر . برگشتیم خونه و لباسهای یاسیُ جمع کردم و بردمش خونه ی مامان نگهش داشتم تا امروز به اتفاق مامان اینا بره برای عروسی . 

*** انقدر اوضاع حالم بهم ریخته ست که به گمونم امروز که رفتم بخش بچه هارو بجای نیم ساعت Rest دو ساعتی بفرستم پاویون تا باهاشون کمتر سر وکله بزنم . یا شاید بفرستمشون پی نخود سیاه ... امروز آخرین روز کارآموزی ِ این گروهه ! شایدم ازشون یه گزارش کار بخوام اینجوری حسابی سرگرم میشن و منم کمتر حرف میزنم . اصلا حال حرف زدن ندارم ... :( 

اونوقت چی میشه که بجای هات داگ می نویسن هات داغ ؟؟؟ یعنی تب کردم :))))))


  • پنجشنبه ۹۳/۰۷/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">