MeLoDiC

از ییلاق تا قشلاق ( تصویری ترکیبی :دی ) :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

از ییلاق تا قشلاق ( تصویری ترکیبی :دی )

يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۴ ب.ظ

 

یه سری از این عکسها مربوط به سه هزارن و الباقیش مربوط به ییلاق جواهرده . میریم که داشته باشیم باقیمونده ی عکسهای سه هزار ُ ... 

باباجون بنده قبل از اینکه هندونه رو برش بده میگفت بیا از برش هندونه فیلم بگیر تا ملت ببینن چه صدایی میده . حالا صداشم در میاورد . زِرپ زِرپ . بعد که کاردُ در شکم هندونه فرو کرد دیدیم صدا نمیده دیگه خودمون دست بکار شدیم هی صدا در میاوردیم . مُرده بودیم از خنده . این عکس از روی فیلم گرفته شده :دی 

هیچکس در حال تاب خوردن در تلاش بود که منُ بگیره :دی زهی خیال باطل . ( این عکس هم از روی فیلم گرفته شده )

باباجون در حال بازی با فندق طلا :)))) من اعتراف میکنم که اونروز که درون جنگل آزاد و رها بودیم بی نهایت دلم برای فندق که درونِ قفس بود سوخت و کباب شد :((( انقدر اونروز برام ماچ فرستاد که خدا میدونه . هر تخمه ی آفتابگردون یه ماچ :دی ! خدایا از سر تقصیرات ما بگذر ... هیمممممم 

اونیکه تو چادر دراز کشیده و زیاد هم مشخص نیست یاس ِ منه که به دلیل نیاز به WC و عدم دسترسی به اون ترجیح داد کل بعد از ظهرُ بجای تفریح کردن تو چادر دراز بکش ِ و آه و ناله کنه :دی 

** بِریم سراغ باقی عکسهای ییلاقی :دی 

آلوچه ی جنگلی ... 

آبشار بین راه ... 

بازارچه ی سنتی کنار آبشار که اجناسشُ به قیمت خون باباشون می فروختن :((( 

اونجا که بودیم یهویی بلال دیدم و دلم خواست به محمد گفتم بره نفری دو تا بخره تا دو روزی که اونوراییم برای خودمون کباب کنیم . ولی وقتی برگشت و بلالهارو آورد و فهمیدم چقدر گرون می فروشن حرصم در اومد و در نهایت علیرغم اصرار محمد به اینکه ول کن دیگه ارزش نداره باز اصرار کردم که کلا بره همه رو پس بده . من یه اخلاقی دارم اونم اینکه برای چیزی که ارزش داره هر چقدر که باشه پول میدم ولی برای چیزی که گرون باشه انقدر زورم میاد پول بدم که خدا میدونه . ولی محمد میگفت هوس کردیم بخوریم بیخیال ! در نهایت رفت و 5 تاشُ پس داد و الباقیُ آورد که اونم موقع خوردن هی میگفتیم بلال ویژه میخوریـــم :)))) تا دونه ی آخرشم با دندونامون کندیم و خوردیم و ذره ای هم حروم نکردیم :دی 

اینم بلالهای کذایی که بالا در موردش نوشتم . من خودم شیربلالُ ترجیح میدم . اینا خیلی رسیده بودن ولی انقدر بابت قیمتشون حرص خوردم که موقع خوردن بهشون رحم نکردیم :دی

  • يكشنبه ۹۳/۰۵/۱۹
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">